روزنامه کائنات
5

گزارش

1402 چهارشنبه 22 شهريور - شماره 4444

گزارش کائنات به بهانه ایام سوگواری دهه آخر صفر

قبله امیدها و مرجع سؤال ها و شکوه ها

   محمد بهرامیان - ماه صفر یادآورِ فداکارى ها و جانبازى هاى امام حسین(علیه السلام) و یارانش مى باشد; ماه ادامه اسارتِ اهل بیت(علیهم السلام) و ورود آنها (مطابق روایتى) به شام است.
شام بر اثر خطبه هاى امام سجّاد و زینب کبرى(علیهما السلام) به کلّى دگرگون گردید و از همان جا بذرِ انقلاب بر ضدِّ بنى امیّه پاشیده شد; و در نتیجه همین خطبه ها، بنى امیّه در تمام جهان اسلام رسوا گشت و خطرى که از سوى آنان اسلام و قرآن را تهدید مى کرد، به برکت خون هاى شهیدان و خطابه هاى پیام آورانِ عاشورا، دفع شد.
علاوه بر این، ماه صفر یادآور ضایعه بزرگ و مصیبت عظمى، یعنى رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و شهادت فرزندانِ گرامیش امام حسن مجتبى و امام على بن موسى الرّضا(علیهما السلام) است; آمیخته شدنِ خاطره اربعین حسینى با خاطره جانکاهِ این مصایبِ بزرگ، دهه آخر ماه صفر را، دهه اندوه و غم براى پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) ساخته است.
ولى از آن جا که این ایّام ماتم و غم، سبب مرورى مجدّد، بر تاریخ زندگانى آن بزرگواران و تلاش ها، شهامت ها و فداکارى هاى آنان است، ماهى است پر از شور و عشق و اخلاص و فداکارى; به همین دلیل، تاریخ نشان داده است که بسیارى از توطئه هاى دشمنانِ اسلام، به برکت شورى که در جلسات و دسته جاتِ سوگوارىِ آن بزرگواران در این ماه ایجاد شده، درهم شکسته و خنثى گردیده است، که این خود موهبت بزرگى است، و باید همیشه آن را ارج نهاد و از آن پاسدارى کرد.
سیاست ها و تدابیر امام هشتم علی بن موسی الرضا (ع)
در متن پیام معظم رهبری برای نخستین کنگره جهانی حضرت رضا (ع) در سال 1365 آمده است:باید اعتراف کنیم که زندگی ائمه: به درستی شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتی بر شیعیان شان نیز پوشیده مانده است. علی رغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگی ائمه: امروز همچنان غباری از ابهام و اجمال بخش عظیمی از زندگی این بزرگواران را فراگرفته و حیات سیاسی برجسته ترین چهره های خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساس ترین دوران های تاریخ اسلام را دربرمی گیرد با غرض ورزی یا بی اعتنایی و یا کج فهمی بسیاری از پژوهندگان و نویسندگان رو به رو شده است؛ این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگی پرحادثه و پرماجرای آن پیشوایان، تهی دستیم.
هنگامی که حضرت موسی بن جعفر (ع) پس از سال ها حبس در زندان هارون، مسموم و شهید شد، در قلمرو وسیع سلطنت عباسی اختناقی کامل حکمفرما بود. در آن فضای گرفته که به گفته یکی از یاران امام علی بن موسی (ع)از شمشیر هارون خون می چکید، بزرگترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند توفان حادثه به سلامت بدارد و از پراکندگی و دلسردی یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با شیوه تقیه آمیز و شگفت آوری جان خود را که محور و روح جمعیت شیعیان بود، حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفای بنی عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران ده ساله زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله جنگ های داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه کند؛ اما به تدبر می توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه درازمدت اهل بیت:را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار داشته با همان جهت گیری و همان اهداف ادامه می داده است.
هنگامی که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت یافت و خلافت بی منازع را به چنگ آورد، یکی از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود. او برای این منظور، تجربه همه خلفای سلف خود را پیش چشم داشت. تجربه ای که نمایشگر قدرت و وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاه های قدرت از ریشه کن کردن و حتی متوقف و محدود کردن آن بود. او می دید که سطوت و حشمت هارونی حتی با به بند کشیدن طولانی و بالاخره مسموم کردن امام هفتم (ع) در زندان هم نتوانست از شورش ها و مبارزات سیاسی، نظامی، تبلیغاتی و فکری شیعیان مانع شود. او اینک در حالی که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و به علاوه بر اثر جنگ های داخلی میان بنی عباس، سلطنت عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده می کرد، بی شک لازم بود به خطر نهضت علویان به چشم جدی تری بنگرد. شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقع بینانه فکر می کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم (ع) تا آن روز و به ویژه فرصت پنج ساله جنگ های داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حکومت علوی برخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای دعوت امام هشتم (ع) از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانی امامت کم نظیر و یا در نوع خود بی نظیر بود، تحقق یافت. اکنون جای آن است که به اختصار، حادثه ولیعهدی را مورد مطالعه قراردهیم.
در این حادثه امام هشتم علی بن موسی الرضا (ع) در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.
در این نبرد، رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود، مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه، قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می شد و اگر می توانست آنچنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند، یقیناً به هدفی دست می یافت که از سال چهل هجری؛ یعنی از شهادت علی بن ابیطالب (ع) هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند؛ یعنی می توانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافت های طاغوتی فرو رفته بود، به کلی نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی که خود به وجود آورده بود، به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه کن نشد؛ بلکه حتی سال دویست و یک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت ترین سال های تاریخ تشیع شد و نفس تازه ای در مبارزات علویان دمیده شد و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم (ع) و شیوه حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینکه پرتوای بر سیمای این حادثه عجیب افکنده شود، به تشریح کوتاهی از تدبیر مأمون و تدبیر امام در این حادثه می پردازیم.
مأمون از دعوت امام هشتم (ع) به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می کرد: اولین و مهم ترین آن ها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود. همانطور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند. این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگر قداست.
شیعیان با اتکا به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت: است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می رساندند و هرکسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دایره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش می یافت و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی اینجا وآنجا در همه دوران ها، قیام های مسلحانه و حرکات شورشگرانه را بر ضد دستگاه های خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون می خواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارآیی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود، به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت؛ زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است، نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.
این تدبیر می توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگر چه از نظر دستگاه ها ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است، خارج سازد.
دوم، تخطئة مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها بود. مأمون با این کار به همه شیعیان مزورانه ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافت های مسلط که همواره جزء اصول اعتقادی شیعه به حساب می رفته است، یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است؛ چه اگر خلافت های دیگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون هم که جانشین آن هاست، می باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی بن موسی الرضا (ع) با ورود در این دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته، پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است. با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا (ع) بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف می گرفت؛ بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومت های قبلی است نیز درهم می کوبید.
علاوه بر این، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می شد و چنین وانمود می شد که آن حضرات فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند، نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا بر روی آنان باز شد، به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم اینکه مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود، در کنترل دستگاه های خود قرارمی داد. به جز خود آن حضرت، همه سران وگردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود درمی آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون، چه بنی امیه و چه بنی عباس برآن دست نیافته بودند.
چهارم اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤال ها و شکوه ها بود، در محاصره مأموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت های مردم فاصله می افکند.
پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را براینکه فرزندی از پیغمبر (ص) و شخصیتی مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.
ششم آنکه در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می گشت، بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر (ص) در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت برعهده می گرفت، هیچ نغمه مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعی بود که می توانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد. به جز این ها هدف های دیگری نیز برای مأمون متصور بود.
چنانکه مشاهده می شود این تدبیر بقدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچ کس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند. از برخی گزارش های تاریخی چنین برمی آید که حتی فضل بن سهل، وزیر و فرمانده کل و مقرب ترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست، بی خبر بوده است. مأمون حتی برای اینکه هیچ گونه ضربه ای بر هدف های وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید، داستان های جعلی برای علت و انگیزه این اقدام می ساخت و به این و آن می گفت.

ارسال دیدگاه شما

عنوان صفحه‌ها
30 شماره آخر
بالای صفحه