صفحه اول
مصیب فرهودی- شناخت و توجه به خود و غیرخود مستلزم یکدیگرند و هرگونه خودشناسی به دیگرشناسی نیازمند است یا به آن منجر خواهد شد. شرقشناسی غربیها، اگرچه نیاز سیاستهای استعمارگرانه آنها بود، به نوعی آینه در دست داشتن هم تلقی میگردید. ما ایرانیان نیز همواره هویت ملّی و اجتماعی خود را در مواجهه با فرهنگها و تمدنهای دیگر تعریف نمودهایم، خودباختگی فرهنگی در اصل نوعی خودباختگی است که افراد نسبت به فرهنگ و جامعهی خود، در اثر القائات منفی به آن دچار میگردند و همواره حالتی سرزنشگونه نسبت به جامعهی خود و دیدی آرمانی نسبت به تمدن جامعهی الگوگرفته دارند. برای حفظ و تداوم انقلاب اسلامی باید از احساس خودکمبینی در مقابل مکاتب بیگانه بپرهیزیم. فرهنگ غرب، مجموعهاى از زیباییها و زشتیهاست. هیچ کس نمىتواند بگوید فرهنگ غرب یک سره زشت است؛ نه، مثل هر فرهنگ دیگرى، حتماً زیباییهایى هم دارد. هیچ کس با هیچ فرهنگ بیگانهاى این گونه برخورد نمىکند که بگوید که ما درِ خانهمان را صد درصد روى این فرهنگ ببندیم؛ نه. فرهنگ غرب، مثل فرهنگ شرق، مثل فرهنگ هر جاى دیگر دنیا، یک فرهنگ است که مجموعهاى از خوبیها و بدیهاست. یک ملت عاقل و یک مجموعهی خردمند، آن خوبیها را مىگیرد، به فرهنگ خودش مىافزاید، فرهنگ خودش را غنى مىسازد و آن بدیها را رد مىکند (از بیانات مقام معظم رهبری در جلسهی پرسش و پاسخ با جوانان، ۱۳ بهمن ۷۷). بشر از ابتدای خلقتش دارای فرهنگ بوده و برای زندگی بر روی این کرهی خاکی از یک سلسله آداب و رفتارهایی پیروی میکرده است. ذهن انسان از همان آغاز اجتماعی شده است؛ یعنی گروه اجتماعی آن را شکل و فرم داده است. ملتی که فرهنگ مخصوص به خود نداشته باشد، مرده محسوب میشود. علاوه بر این، یک فرهنگ بالنده برای تکامل خود، میبایست توانایی تبادل با سایر فرهنگها و جذب عناصر مثبت آن را دارا باشد. تبادل فرهنگی ملتها در طول تاریخ به شکلی طبیعی وجود داشته و عاملی برای رشد و تعالی مستمر فرهنگها بوده است. تبادل فرهنگی برای تازه ماندن معارف و حیات فرهنگی بشر، امری بسیار ضروری است و جامعهی انسانی را در ارتقای ارزشها و پیمودن مسیر سعادت واقعی به پیش میبرد. جوامع، میراث فرهنگی را از نسل گذشته دریافت میکنند و به نسل بعدی انتقال میدهند. اگر نمیتوانیم فرهنگ خودی و تجربیات زیباییشناسی بومی را به رسانههای مدرن امتداد دهیم به این دلیل است که نه فرهنگ خودی و نه زیباییشناسی بومی خودمان را بهدرستی نمیشناسیم که واقعا هم این مؤلفههای بنیادین را نمیشناسیم، حتی به اندازه بحثهای ابتدایی و از این بدتر در حد تاریخ هنریشان هم این داشتهها را نمیشناسیم!بنابراین در حد یک اپراتور و عملکننده در رسانه کار میکنیم. قابلیتهای زیباییشناسانه عمیق و دقیق در فرهنگ ما وجود دارد که با شناسایی و امتدادشان در رسانههای جدید میتوان مانند خود اروپاییها چنین کاری را به انجام رساند. دیوید بولتر و ریچارد گروسین با نظریه «بازرسانشگری» بر این باورند که رسانههای غرب توانستهاند خود را بدون هیچگونه انقطاع و فاصلهای در فرمهای جدید رسانهها انتقال بدهند مثلا نقاشی کلاسیک غرب با نقاشی معاصر تفاوت دارد اما انقطاع و بریدگی ندارد، بلکه امتداد همان است که در رسانه مدرن بازتاب یافته. مثلا از تصاویر فیلم تا متن فیلم تا موسیقی فیلم با همه تفاوتها ریشه در همان هنرهای پیشین نقاشی، ادبیات و موسیقی غرب دارد. منتها درباره ما چنین دستاوردی به چشم نمیخورد و دچار انقطاع شدهایم به این معنا که آن قابلیتهای هنری که همیشه دارا بودهایم و آن ویژگیها در رسانههای جدید امتداد نیافته و بازتولید و بازهم بازتولید نشده تا روند کمالجویی ویژه خودش را طی کند. باید تمدن جدید دقیق شناخته شود و نباید بسته باشیم و نیاز داریم به نوعی درهای باز تمدنی و مکالمه خلاقه با جهان که اگر این شناخت ممکن شود، گذشته و فرهنگ بومی و داشتهها نیز شناسایی درست شود و در ادامه، راههای انتقال این فرهنگ بومی و داشتهها و گذشتههای شناساییشده به فرهنگ و دوران و رسانههای جدید با مطالعه و پژوهش عمیق، شناسایی و مسیرهایش هموار شود، این برپایی هم اندکاندک رخ خواهد داد. متاسفانه این مهم هنوز جور نیست چون شاید زمینههای گوناگونش را داریم و نداریم و انگار آماده نیست. اکنون فرهنگ غرب، یک فرهنگ مسلط جهانی است که ما تنها در برابرش موضع سیاسی میگیریم در حالیکه غرب یک فرهنگ است. اگر بهمثابه یک فرهنگ با غرب ارتباط بگیریم ظرفیتها و داشتههای مثبت و سازندهاش را ببینیم و بهکار بگیریم و ظرفیتها و دادههای منفیاش را به کار نگیریم و باید درست ببینیم که این فرهنگ جهانگیر شده چگونه میتواند به ما کمک کند تا فرهنگ بومیمان بارور شود.