صفحه اول
ایوب هدایتی- رسالت امام سجاد(ع)تبیین و تکمیل نهضت عاشورا بود و لحظهای از رسالت و مأموریت خویش غافل نشدند و در همه صحنهها به نشر نهضت عاشورا و واقعه کربلا پرداختند.امام علیبن الحسین(ع) رسالتی ویژه در تاریخ اسلام داشته است. او میباید ناظر شهادت مظلومانه عزیزترین کسانش باشد که منادیان اسلام منهای سلطه و سلطنت بودند، و پیامآور حقایقی باشد که استبداد زمان، سعی در تحریف و زدودن آن داشت. امام سجاد(ع) رسالت پیامآور بودن عاشورا را بر دوش کشید تا مردم دریابند که آنچه مفتیان درباری درباره کشته شدن گروهی خارج از دین میگویند، تا چه پایهای، بیاساس است. او نستوهانه به روشنگری پرداخت و اگرچه بارها و بارها نزدیک بود که تاوان کلام حقپویش را با خون خویش بپردازد، ولی از مسؤولیت حقیقتگستری دست نکشید و الگویی برای دینداران راستین تاریخ شد، که در تاریکترین اعصار که زر و زور و تزویر، پندار و گفتار و کردار ملتی را به بند میکشند، باز میتوان رسالت حقگویی را بهجای آورد. امام زین العابدین(ع) پس از واقعه عاشورا وظیفه داشتند نهضت عاشورا را از کربلا به کوفه ببرند و بیداری، مظلومیت و حقانیت شیعه و جبهه حسینی را به درگاه عبیدالله برسانند و این کار را به خوبی انجام دادند.اسیران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه برای خاندان وحی شهری آشنا بود، برخی از بانوان کاروان اسیران همچون زینب (س) روزگاری نه چندان دور، خود بانوی گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتی مرکز حکومت امام علی(ع) بود و مردم این شهر خاندان علی(ع) را از یاد نبرده بودند. علیبن الحسین(ع) را در حالی که تنی رنجور و آهن و غلی در گردن داشت وارد شهر کوفه نمودند. علیبن الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود: مردم، آنکه مرا میشناسد، میشناسد. آنکه مرا نمیشناسد خود را به او میشناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علیبن ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وی را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالی که نه به کسی ستم کرده و نه با کسی مکری به کار برده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است. مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشتکارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟ سخنان امام سجاد(ع) تحولی شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس علیبن الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسی و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمیبریم و با هر کس که گویی پیکار میکنیم و با آنکه خواهی در آشتی بهسر میبریم! یزید را میگیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم. امام علیبن الحسین(ع) که با موضع سست کوفیان آشنا بود، فرمود: هیهات! ای فریبکاران دغلباز، ای اسیران شهوت و آز. میخواهید با من هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی که زدهاید خونفشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخی این غمها گلوگیر و اندوه من تسکینناپذیر است. از شما میخواهم نه با ما باشید نه بر ما. بنیامیه چهره واقعی خود را در زیر پرده ریا و حیله و نیرنگ و حتی مقدسمآبی، مخفی میداشتند. شهادت امام حسین(ع) تا حدودی اسرار را بر ملا کرد ولی اسارت امام سجاد(ع) پرده تزویر و ریاکاری را از چهره بنیامیه بالا زد، و عدم پایبندی آنان به تعهدهای و دینی اخلاقی و رسوائیها و فجایع آنها را روشن ساخت. امام سجاد(ع) را در حالی که غل و زنجیر بر گردن وی نهاده بودند، به قصر یزید وارد نمودند. او اسیری سرافراز و آزاده بود که شکنجه غل جامعه نتوانست وی را به تسلیم وا دارد و در اولین گام به هنگام ورود به مجلس یزید در حالی که یزید به شعر حصینبن حمام مرّی تمثل جسته و به شادی پرداخته بود فرمود: «برای تو قرآن از شعر سزاوارتر است: «ما أصاب من مصیبة فی الارض و لا فی أنفسکم الاّ فی کتابٍ من قبل أن نبرأها انَّ ذلک علی الله یسیر. لکیلا تأسوا علی مافاتکم و لاتفرحوا بما اتاکم و الله لایحبُّ کلَّ مختالٍ فخورٍ»؛ هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما (به شما) نرسد، مگر آنکه پیش از آنکه آنرا پدید آوریم، در کتابی است. این بر خدا آسان است. تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و به (سبب) آنچه به شما داده است شادمانی نکنید، و خدا هیچ خودپسند فخرفروشی را دوست ندارد.