صفحه اول
در جنگ اخیر میان ایران و اسرائیل، این نبرد دیگر صرفاً یک جنگ نظامی نبود، بلکه به میدان کارزار برای بقا و تداوم موجودیت تبدیل شد. آرزوی دیرینه اسرائیل برای از بین بردن کامل برنامه هستهای ایران، حالا بیش از هر زمان دیگری دستنیافتنیتر به نظر میرسد؛ بهویژه پس از این که حملات اخیر ایالات متحده صرفاً لایههای بیرونی این برنامه را نشانه گرفت و نتوانست به شالودههای اصلی آن آسیب چشمگیری وارد کند. به گزارش الجزیره،آنچه ایالات متحده و اسرائیل از درک آن ناتوان ماندند، روحیه خاص ملت ایران بود؛ مردمی که در برابر هرگونه تجاوز یا حمله خارجی، یکپارچه و با تمام توان ایستادگی میکنند. درسی که سالها پیش صدام حسین با سختی و هزینه فراوان آموخت؛ زمانی که سقوط قدرت در ایران پس از انقلاب را فرصتی طلایی برای حمله تصور میکرد، اما با مقاومتی سراسری روبهرو شد. اسرائیل نیز همان خطا را تکرار کرد؛ گمان برد که ایران در باتلاق لبنان و سوریه گرفتار شده و دیگر قدرت ایستادگی ندارد. اما واقعیت این است که اگر ایران بهشکل جدی تحت فشار قرار بگیرد یا تلاش شود کاملاً درهم شکسته شود، واکنش ناگزیر آن، حمله مستقیم به منافع آمریکا خواهد بود؛ تهدیدی که این روزها آشکارا بیان میشود. همین هشدار سبب شد ایالات متحده، تأسیسات هستهای فردو را هدف حملات خود قرار دهد؛ چراکه در عرصه نظامی، تنها واشنگتن از چنین ظرفیتی برخوردار است. با این حال، نگرانی عمیق آمریکا از تشدید بحران، بیم از اثرات روانی و اجتماعی جنگ بر جامعه اسرائیل که در موج کمسابقه مهاجرت و فرار شهروندان نمود یافت و همچنین ناتوانی اسرائیل در ادامه جنگی فرسایشی زیر سایه بحران اقتصادی، نهایتاً آمریکا و اسرائیل را به سوی پذیرش آتشبس سوق داد. در سوی دیگر این تقابل، خروج ایران از جنگ، به معنای یک ناکامی راهبردی و روانی بزرگ برای اسرائیل تعبیر میشود؛ شکستی که در بلندمدت میتواند تهدیدی جدی برای تداوم موجودیت این رژیم باشد. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، بهخوبی از این واقعیت آگاه است و میداند که این شرایط میتواند نهتنها به پایان عمر سیاسیاش منجر شود، بلکه حتی راه او را به زندان هموار کند. همین محاسبه باعث شد تا پیش از آنکه شرایط بهطور کامل از کنترلش خارج شود، آتشبس را در لحظهای که برای او قابلقبول بود، بپذیرد؛ تصمیمی که اگرچه نتوانست رضایت افکار عمومی اسرائیل را جلب کند، اما برای نجات جایگاه سیاسیاش ضروری بود. در این میان، نقش تعیینکننده آمریکا در متوقف کردن جنگ انکارناپذیر است؛ واشنگتن با صدور فرمانی مستقیم به تلآویو، روند نبرد را متوقف کرد. دلیل اصلی این اقدام، نگرانی از جهش قیمت نفت و سقوط بازارهای مالی بود؛ بحرانی که میتوانست تبعاتی جهانی داشته باشد. امروز با نسلی نو از جنگهای دوربرد مواجهیم؛ جنگهایی که نتیجه نهایی آنها در هالهای از ابهام باقی میماند و هیچ یک از بازیگران نمیتواند خود را برنده یا بازنده کامل بداند. در این میان، ایالات متحده بزرگترین بازنده این معادله بود؛ چرا که بحران اخیر، فرصت بینظیری برای افزایش نفوذ روسیه و چین در معادلات منطقهای و بینالمللی پدید آورد. اگر کرملین و پکن بتوانند هوشمندانه از این موقعیت بهرهبرداری کنند، واشنگتن ناگزیر خواهد شد با پیامدهای کاهش جایگاه خود در نظم نوین جهانی روبهرو شود؛ و اگر این فرصت از دست برود، صرفاً یک موقعیت استثنایی را به راحتی واگذار کردهاند.