گزارش
مبینا ساروجی- با بازگشت دونالد ترامپ، رئیس جمهوری وقت ایالات متحده با یکی از نقاط ضعف همیشگی آمریکا یعنی خاورمیانه، -منطقهای پر از تحولات سیاسی و امنیتی پرهزینه- مواجه شده است.در راستای تحولات اخیر در منطقه، اسرائیل اخیراً ۷.۴ میلیارد دلار تسلیحات دریافت کرده تا به ادعای ناظران «قابلیتهای دفاعی» خود را تقویت کند. همزمان ترامپ در ارتباط با ایران به استراتژی دوره نخست ریاست خود متوسل شد، هرچند در زبان از مواضع متفاوتی پیروی میکند.به ادعای ناظران، با توجه به اظهارات جنجالی ترامپ و وفاداریاش به اسرائیل، اکنون این سؤال مطرح میشود، آیا ترامپ میتواند از بحرانهای فراگیر در خاورمیانه به واسطه رایزنی با ایران و کاهش تنشها میان تهران و تلآویو عبور کند؟نظام بینالملل بیش از سه دهه است که دستخوش تغییر و تحول بوده است اما ایالات متحده آمریکا برای مدیریت این تغییرات بر ابزارها و استراتژیهای قدیمی تکیه کرده بود. حالا دولت دوم ترامپ قصد دارد با استفاده از رویکردهای جدیدی به تغییرات نظم جهانی قدیمی پاسخ دهد. این تصمیم و اجرای آن بسیاری را در داخل آمریکا و سراسر جهان، نگران کرده است. خاورمیانه از نخستین خاستگاههای تمدن جهان بودهاست. بسیاری از باورها و آیینهای جهان از اینجا برخاستهاند. خاورمیانه از میانه قرن بیستم، مرکز توجه جهانی و شاید حساسترین منطقه جهان از نظر استراتژیکی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بودهاست و مکان کشمکشهای دراز مدت اعراب و اسرائیل است. خاورمیانه زادگاه ادیان مهمی، چون یهودیت، مسیحیت، اسلام، و ادیان غیر ابراهیمی مثل دین زرتشتی، آیین مهر و مانوی است. برخی افراد از واژه خاورمیانه به دلیل اروپامحوری بودن آن انتقاد میکنند. این منطقه تنها از دید اروپای غربی، در مشرق واقع شده در حالیکه همین منطقه برای یک هندی منطقهای غربی و برای یکروسی در جنوب واقع شدهاست. با نابودی امپراتوری عثمانی در سال ۱۲۹۷ خورشیدی، دیگر اصطلاح خاور نزدیک کاربرد زیادی نداشت و این در حالی بود که اصطلاح خاورمیانه به کشورهای تازه بنیاد جهان اسلام اطلاق شد. خاورمیانه از مناطقی است که به دلیل برخورداری از ذخایر عظیم نفت، یک منبع انرژی برای جهان بهشمار میرود. عربستان، ایران، عراق، کویت، امارات متحده عربی از کشورهایی هستند که دارای بزرگترین منابع نفت در جهان هستند. خاورمیانه همچنین دارای ذخایر عظیم گاز طبیعی است. ایران و قطر به ترتیب اولین و دومین ذخایر گاز طبیعی در جهان را دارند. اقتصاد کشورهای نفت خیز خاورمیانه بیشتر تک محصولی و به صادرات نفت وابسته است و کمتر از منابع نفت در بخش صنعتی این کشورها استفاده میشود. یمن یکی از کشورهای فقیر این منطقه بهشمار میرود. تحولات خاورمیانه همانطور که اشاره شد، منطقه ژئوپلیتیکی جنوب غرب آسیا یا همان خاورمیانه به واسطه برخی دلایل و زمینههای ژئوپلیتیکی موجود در دهههای اخیر آبستن رقابت و درگیریهای فراوانی بوده است؛ مجموعه حوادثی که این منطقه از جهان را به یکی از نا امنترین مناطق تبدیل کرده است و جنگ و خون ریزی بخش جدایی ناپذیر آن شده است. حضور رژیم صهیونیستی در این منطقه که به نوعی تأمین کننده منافع آمریکا است، شکل گیری گروههای تروریستی در کشورهای عراق و سوریه، اختلافات ارضی و مرزی کشورهای حاشیه خلیج فارس با یکدیگر و با ایران، وجود میادین غنی نفت و گاز در منطقه، مرزهای تحمیلی و جدا شدن اجباری ملتها از یک دیگر، نقش آفرینی قدرتهای فرامنطقهای و... از جمله دلایلی است که به نا امن و پر آشوب شدن منطقه منجر شده است. در شرایط کنونی درگیریهای نظامی و سیاسی داخلی و بین المللی میان در کشورهایی، چون سوریه، یمن، بحرین، عراق و نیز اختلافات عمیق میان ایران و عربستان در کنار برخی بحرانهای سیاسی میان قطر و عربستان و نیز ترکیه و عربستان از جمله مشکلاتی است که در منطقه وجود دارد. با این تفاسیر منطقه خاورمیانه به صورت مستمر در گیر تحولاتی است که به صورت به روز در حال رخ دادن است و نتیجه اکثر این تحولات تشدید بحران در منطقه بوده است. آیا نظم منطقهای جدیدی در حال ظهور است؟ جنگ غزه و پیامدهای آن نظم منطقهای را تحت تأثیر قرار داده، اما تغییرات بنیادینی ایجاد نکرده است. اسرائیل در تلاش برای تثبیت برتری نظامی، با محدودیتهایی روبهرو است، ایران باوجود فشارها همچنان نفوذ دارد و ترکیه بهتدریج موقعیت خود را تقویت میکند. بازگشت ترامپ، حمایت آمریکا از اسرائیل را تشدید کرده، اما سیاست کلی واشنگتن دگرگون نشده است. در نهایت، روندهای کنونی به جای شروع نظمی کاملا جدید، بیشتر استمرار رقابتهای گذشته میباشد. به گزارش پایگاه خبری میدل ایست آی، پیامدهای جنگ اخیر اسرائیل در غزه بسیاری از تحلیلگران را به این باور رسانده که نظم منطقهای خاورمیانه دستخوش تغییرات عمیقی شده است. این ادعاها بر پایه چند تحول کلیدی استوار است: اسرائیل اعلام کرده که حماس و حزبالله را سرکوب کرده، مناطق جدیدی در لبنان و سوریه را تحت کنترل خود درآورده است، ایران تا حدودی از این میدانها عقبنشینی کرده و سقوط بشار اسد در سوریه به بهبود موقعیت ترکیه انجامیده است. محدودیتهای برتری نظامی اسرائیل؛ از ساف تا حزبالله بازگشت دونالد ترامپ به قدرت و تغییر رویکرد واشنگتن، بار دیگر بحثها درباره شکلگیری نظمی تازه در خاورمیانه را داغ کرده است. اما آیا این تحولات واقعاً از دگرگونی عمیقی خبر میدهند؟ بخش زیادی از پیشرویهای اخیر اسرائیل به حوادث گذشته برمیگردد. با وجود آنکه شدت خسارتها و تلفات انسانی در غزه و لبنان بیسابقه بوده، اما تاکتیکهای نظامی اسرائیل تفاوت چشمگیری با گذشته ندارند. در واقع، حماس و حزبالله از جهاتی یادآور سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ هستند، زمانی که اسرائیل از طریق مداخلات نظامی و اشغالگری بهدنبال نابودی این گروهها و ایجاد مناطق حائل بود. اهداف امروز اسرائیل نیز در اصل تفاوت چندانی با آن زمان ندارد. با این حال، هرچند اسرائیل موفق شد سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) را از لبنان بیرون براند، اما جنگ ۱۹۸۲ موجب ظهور دشمنی جدید به نام حزبالله شد. این تحول نه تنها امنیت اسرائیل را تقویت نکرد، بلکه به بهبود موقعیت آن در منطقه شامات نیز نینجامید. در حقیقت، به جای آغاز دورهای از برتری منطقهای، دهه ۱۹۸۰ اسرائیل را درگیر اشغالی فرسایشی کرد که در نهایت به عقبنشینی و مصالحه ختم شد. اگرچه شرایط امروز تغییر کرده، اما این ناکامیها نشانگر محدودیتهای اسرائیل بهویژه در عرصه نظامی هستند و این پرسش را مطرح میکنند که آیا اسرائیل قادر است برتری نظامی خود را به هژمونی منطقهای تبدیل کند. نگاه رایج به عقبنشینی ایران نیازمند بازنگری است. اگرچه ایران متحمل آسیبهایی شده، اما این به معنای شکست آن نیست. این کشور همچنان نفوذ قابل توجهی در عراق دارد و متحدان حوثیاش در یمن با دست بالا از درگیریها بیرون آمدهاند. حتی اگر برخی تصور کنند حماس و حزبالله تضعیف شدهاند، این گروهها همچنان فعال هستند. از سوی دیگر، تهران ارتباطات خود با گروههای سوری که ممکن است در آینده به کار آیند، حفظ کرده است. نفوذ ترکیه در شامات؛ آغاز یک اتحاد استراتژیک با دمشق؟ موضع منطقهای ایالات متحده همچنان به اصول گذشته پایبند است و تغییر بنیادینی در آن دیده نمیشود. دو محور اصلی سیاست ترامپ یعنی حمایت قاطع از اسرائیل و افزایش تحریمها علیه ایران در واقع ادامه سیاست بسیاری از روسای جمهور پیشین محسوب میشود. البته تمایل ترامپ برای «در اختیار گرفتن» غزه، جنبهای نو دارد، اما هنوز مشخص نیست که این پیشنهاد تا چه حد جدی است یا صرفاً ابزاری برای فشار بر حماس و رهبران عرب به شمار میآید. در خارج از چارچوب اسرائیل و ایران، تمرکز اصلی ترامپ بر مسائل فراتر از خاورمیانه است. با این حال، برخی تغییرات اخیر پتانسیل ایجاد تحولات بزرگی را دارند. سقوط حکومت اسد میتواند رویدادی بزرگ باشد، شبیه به سرنگونی صدام حسین در سال ۲۰۰۳ که نظم داخلی و بینالمللی عراق را به کلی تغییر داد. آینده سوریه همچنان در هالهای از ابهام باقی مانده است. رویدادهای اخیر که با خشونتهای گسترده همراه بوده، احتمال کشیده شدن این کشور به دور تازهای از درگیری را افزایش داده و امیدها برای برقراری ثبات و اتحاد در سوریه را به خطر انداخته است. هرچند تبدیل سوریه به متحد ترکیه و امکان استقرار پایگاههای نظامی در خاک آن تغییری مهم به نظر میرسد، این روند یک تحول ناگهانی نیست. از زمان به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در سال ۲۰۰۲، ترکیه بهطور پیوسته نفوذ منطقهای خود را گسترش داده و در مناطقی مانند قطر، لیبی، سومالی، شمال عراق و شمال سوریه حضور نظامی داشته است. اکنون اگر دمشق به جایگاه یک متحد آنکارا تغییر یابد، میتواند نفوذ ترکیه در منطقه شامات را تعمیق ببخشد و تنشها با اسرائیل را افزایش دهد. با این حال، این تغییر در چارچوب الگوی موجود سیاست خارجی ترکیه رخ میدهد و یک دگرگونی بنیادین محسوب نمیشود. آیا خاورمیانه وارد نظمی تازه میشود؟ توافق میان نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) و احمد الشرع، رئیسجمهور جدید دمشق، بر سر ادغام نیروهای کرد در ارتش ملی سوریه، در کنار فراخوان عبدالله اوجالان، رهبر زندانی پکک برای پایان دادن به جنگ چهار دههای با ترکیه میتواند تحولی تاریخی قلمداد شود. اما هنوز نمیتوان با اطمینان گفت که این تحولات از سطح اعلامیهها فراتر خواهند رفت یا نه. آیا این روندها نویدبخش شکلگیری نظمی جدید در خاورمیانه هستند؟ همانطور که فرد هالیدی زمانی گفته بود، گویا هر دهه رویدادهایی در منطقه رخ میدهد که زمینۀ ژئوپلیتیکی خاورمیانه را به لرزه میاندازد و بسیاری را وادار میکند تا از آغاز عصری تازه سخن بگویند. بهار عربی در سال ۲۰۱۱، جنگ علیه تروریسم از ۲۰۰۱، جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱ و انقلاب ایران در ۱۹۷۹، همگی در ابتدا تغییرات بنیادینی را برای منطقه وعده میدادند. اما همانطور که فرد هالیدی هشدار داده بود، با گذشت زمان، الگوی تداوم بر هرگونه تغییر اساسی غالب شده است. به نظر میرسد که این مسئله در مورد تحولات اخیر نیز صدق کند. نمیتوان میزان تغییرات واقعی در مقایسه با گذشته را بیش از حد بزرگ جلوه داد. بسیاری از قدرتهای منطقهای، مانند کشورهای خلیج فارس و مصر، به شرایط جدید واکنش نشان داده و خود را تطبیق دادهاند، اما این تغییرات در مواضع سیاستیشان بنیادین نبوده است. اسرائیل همچنان در تلاش برای تبدیل برتری نظامی به نفوذ سیاسی منطقهای با چالشهایی روبهرو است. روند گسترش نفوذ ترکیه تدریجی بوده و نه یک تحول ناگهانی. همچنین، اگرچه ایران تحت فشار قرار گرفته، همچنان از عرصه رقابت منطقهای کنار نرفته است. این واقعیت که منطقه دچار تحولات قابل توجهی شده، انکارناپذیر است، اما اینکه این تحولات بهواقع آغاز یک «نظم جدید» باشد، هنوز مشخص نیست. در بلندمدت، عوامل خارجی ممکن است تأثیرات بیشتری بر آینده منطقه داشته باشند: واکنش جهانی به ریاستجمهوری ترامپ، تغییرات احتمالی در ائتلافهای ایالات متحده و اروپا و احیای نقش بینالمللی روسیه میتواند پیامدهایی غیرمنتظره و تأثیرگذار برای خاورمیانه به همراه داشته باشد. ترامپ با تغییر روابط ایران و کشورهای عربی تحولات خاورمیانه را درک کند پاییز گذشته، شورای همکاری خلیج فارس بی طرفی خود را در صورت وقوع جنگ مستقیم بین اسرائیل و ایران اعلام کرد و سیگنال اصلی این روزهای خلیج فارس کاهش تنش با ایران است. میدل ایست نیوز نوشت :کشورهای عربی خلیج فارس تغییرات تاکتیکی مهمی را در روابط خود با ایران انجام دادهاند. امروزه روابط بین قدرتهای کلیدی منطقهای، عربستان سعودی و ایران، در مقایسه با آنچه در دوره اول دولت ترامپ بود، بهطور قابل توجهی متفاوت است. اکنون شکاف آشکاری بین کارزار نظامی شدید اسرائیل علیه ایران و شبکه شرکای آن از یک سو و تلاش کشورهای عربی خلیج فارس برای تنش زدایی با ایران از طریق ارتباط مستقیم دیپلماتیک از سوی دیگر وجود دارد. نکته دیگر، این که روند روابط کشورهای عربی با ایران نشاندهنده عقبنشینی آشکار از رویکرد تقابلیتر است که کشورهایی مانند عربستان سعودی و امارات در هنگام آغاز عملیات نظامی خود علیه حوثیها در یمن در سال 2015 از آن استفاده کردند. کشورهای عربی خلیج فارس یکپارچه نیستند، کشورهایی مانند قطر، عمان و کویت روابط بسیار متفاوتی با ایران نسبت به عربستان سعودی، امارات متحده عربی یا بحرین داشته اند. عمان سالها به دنبال پر کردن شکاف بین ایران و آمریکا بوده و بهعنوان میانجی و گفتوگوی آرام عمل کرده است. قطر نیز به شیوه خود نقش مشابهی را ایفا می کند و به دنبال تنش زدایی از طریق دیپلماسی است، حتی در حالی که پایگاه اصلی هوایی آمریکا در خاورمیانه را در خود جای داده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی در دو سال گذشته چشمگیرترین تغییر را در روابط خود با ایران داشته اند. طی سالهای 2013 – 2018، روابط دیپلماتیک آنها با تهران به طور فزاینده ای خصمانه بود، اگرچه آنها روابط اقتصادی و تجاری را حفظ کردند. ریاض و ابوظبی در مورد توافق هسته ای 2015 و این واقعیت که این توافق اقدامات بی ثبات کننده منطقه ای تهران از نگاه آنها را مورد توجه قرار نداده بود، تردید داشتند. عربستان سعودی بعداً روابط دیپلماتیک خود را با ایران در سال 2016 قطع کرد و تنها هفت سال بعد، در مارس 2023، با میانجیگری چین، روابط آنها دوباره برقرار شد. پس از آن که عربستان و ایران در پکن دست دوستی به سوی هم دراز کردند و تصاویر آن در ابعاد گسترده منتشر شد، ریاض تلاشهای خود برای تضمین یک پیمان دفاعی با ایالات متحده را دوچندان کرد و بر عدم اطمینان آشکار پادشاهی نسبت به دوام روابط تازه احیا شدهاش با تهران تأکید کرد. در یک سال و نیم پس از نزدیکی عربستان سعودی و ایران، اکثر کشورهای شورای همکاری خلیج فارس – بهویژه عربستان سعودی، امارات متحده عربی و بحرین – برای جلوگیری از تشدید تنش بین ایران و اسرائیل، در راستای همسویی نزدیکتر کار کردهاند. چندین کشور عرب خلیج فارس در جلوگیری از گسترش رویارویی نظامی مستقیم بین اسرائیل و ایران در ماه های آوریل و اکتبر، از جمله با استفاده از قابلیت های نظامی دفاعی خود برای خنثی کردن بسیاری از حملات ایران علیه اسرائیل، نقش اساسی داشتند. با این وجود، کشورهای حوزه خلیج فارس همچنان به حفظ روابط خود با ایران ادامه می دهند، به ویژه در شرایطی که جنگ بین اسرائیل و حماس در غزه باعث شعلهور شدن تنش ها در منطقه شده است. پاییز گذشته، شورای همکاری خلیج فارس بی طرفی خود را در صورت وقوع جنگ مستقیم بین اسرائیل و ایران اعلام کرد و سیگنال اصلی این روزهای خلیج فارس کاهش تنش با ایران است. استراتژی پوشش دادن به ریسک توسط کشورهای خلیج فارس تا حدی محصول عدم اطمینان آنها در مورد چشم انداز استراتژیک منطقه است و بر اساس منافع شخصی و حفظ حیات خود هدایت می شود. اما این امر همچنین برگرفته از درس هایی است که از اقدامات چندین دولت ایالات متحده در ربع قرن گذشته و نگرانی ها در مورد امکان اطمینان داشتن به استراتژیک کلان آمریکا به دست آمده است. تغییر سیاست ایالات متحده در قبال ایران – از میانجیگری برجام به اعمال "فشار حداکثری" تنها سه سال بعد از آن – به افزایش تهدیدها و حملات علیه عربستان سعودی و امارات متحده عربی منجر شد. به نوبه خود، پاسخ ایالات متحده به این تهدیدات، امیدها و انتظارات این دو کشور را در دولتهای ترامپ و بایدن برآورده نکرد. در مجموع، دولت ترامپ در زمانی قدرت را به دست میگیرد که خاورمیانه در بحبوحه یک تحول بزرگ و غیرقابل پیش بینی در چشم انداز استراتژیک است. پیامد اصلی این تحولات این است که گفته میشود تهران در ضعیف ترین و منزوی ترین موقعیت خود از زمان انقلاب اسلامی 1979 تا کنون است. اما ایران ظرفیتهای مهم خود را برای ایجاد بحران و تأثیرگذاری بر مسیر خاورمیانه حفظ میکند؛ توانایی این کشور برای ایفای نقش به عنوان یک اخلالگر در سراسر منطقه و جهان پابرجاست. با این وجود، به نظر می رسد اسرائیل آماده ادامه تلاش های قاطعانه خود برای بازگرداندن حس بازدارندگی استراتژیک علیه دشمنان خود در عرصه های مختلف است. کشورهای حاشیه خلیج فارس همچنان بر تلاش برای اصلاح نظام های اقتصادی و اجتماعی خود متمرکز هستند و در نتیجه می خواهند از یک جنگ منطقه ای گستردهتر که می تواند به دستاوردهایی که در سال های اخیر به دست آورده اند آسیب بزند، جلوگیری کنند. ترامپ معلق میان تعامل و تقابل با تهران رویکرد متناقض ترامپ در ارتباط با ایران در کنار طرحهای هولناکش برای منطقه موجب شده تا خاورمیانه به پاشنه آشیل ایالات متحده تبدیل شود. به نوشته ژئوپلتیکال مانیتور، جمهوریخواهان سنتی و نئومحافظهکاران از سیاست خارجی نظامیگرایانه در منطقه حمایت میکنند. با این حال، رویکرد معاملهگرایانه ترامپ در باب دیپلماسی گاهی میتواند از هنجار افراطی فاصله بگیرد. زمانی که ترامپ در اوایل فوریه دستور العمل (ادعایی) برای بازگرداندن فشار اقتصادی بر ایران امضا کرد، همچنان درها را برای مذاکرات با تهران در آینده باز گذاشت و مدعی شد که برای امضای این سند تحت فشار قرار داشته است. تناقضات در مواضع و اظهارات سیاسی منصوبین ترامپ نیز به همین شکل ادامه دارد. مایکل دیمینو، معاون جدید وزیر دفاع آمریکا در امور خاورمیانه، بر خروج نیروهای آمریکایی از عراق و سوریه تأکید دارد. او از تعامل دیپلماتیک با ایران و حوثیها در یمن حمایت میکند. در مقابل، مارکو روبیو، وزیر امور خارجه کابینه وقت آمریکا، مایکل والتز، مشاور امنیت ملی و اسکات بسنت، وزیر خزانه داری در ارتباط با ایران و نفوذ این کشور در عراق، سوریه و یمن رویکردی سرسختانه و تهاجمی اتخاذ کردهاند. سیاستهای این گروه در ارتباط با ایران در قاب اجرای «استراتژی فشار حداکثری» به همراه بازدارندگی نظامی، تحریمهای اقتصادی شدید و ایجاد ائتلافهای منطقهای با متحدان کلیدی مانند اسرائیل، تعریف شده است. رویارویی ایران و اسرائیل خاورمیانه را در موقعیت خطرناکی قرار داده است. براساس دادههای پروژه مکانیابی درگیریها و رویدادهای مسلحانه (ACLED)، اسرائیل تنشهای نظامی را به کشورهای همسایه گسترش داده و از ۷ اکتبر تاکنون بیش از ۱۷ هزار حمله علیه سرزمینهای اشغالی فلسطین، لبنان، سوریه و یمن انجام داده است. تلآویو در تلاشی هماهنگ برای محدود کردن محور مقاومت، مواضع این گروهها را در یمن، عراق، سوریه و لبنان هدف قرار داد. همین گزاره در کنار تغییرات شام موجب شده تا محور مقاومت بر معادلات خود متمرکز شود. به ادعای این مؤسسه مطالعاتی، ترامپ و ایران دارای سابقهای پرتنش و پیچیده در روابط سیاسیشان هستند. در حالی که ترامپ مدعی است که برنامه جامع اقدام مشترک (JCPOA) نتوانسته پیشرفت برنامه هستهای ایران را متوقف کند، خروج ایالات متحده از این توافق در سال ۲۰۱۸ -که با حمایت اسرائیل همراه بود- عملاً موجب شد تا فرایند پیشرفت ایران در این زمینه سرعت بگیرد. افزون بر این در سپتامبر ۲۰۱۹، وزارت خزانهداری آمریکا تحریمهایی را علیه بانک مرکزی ایران اعمال و داراییهای خارجی تهران را مسدود کرد، همین گزاره موجب شد تا اقتصاد ایران تحت تأثیر قرار بگیرد. در این میان، فرمان ترامپ مبنی بر ترور (شهید) قاسم سلیمانی، فرمانده ارشد ایرانی تنشها میان تهران و واشنگتن را افزایش داد. به ادعای ناظران، علیرغم بی نتیجه ماندن سیاست فشار حداکثری علیه ایران در دوره نخست ریاست جمهوری ترامپ، دولت دوم او نیز بار دیگر به این رویکرد متوسل شده تا با توسل به تحریمهای ادعایی اقتصادی و انزوای دیپلماتیک، از جمله محدودسازی صادرات نفت ایران، فشارها را بر تهران افزایش دهد؛ گزارهای که صرفا به تنشها دامن خواهد زد. افزون بر این، ایالات متحده بار دیگر حوثیها، بخشی از مقاومت حامی ایران را در فهرست سیاه قرار داده است. همچنین، آژانس توسعه بینالمللی ایالات متحده (USAID) را موظف کرده که تمامی ارتباطات خود با گروههایی که به حوثیها کمک مالی کردهاند یا با مقابله ادعایی با این گروه مخالفت کردهاند را قطع کند. این در حالی است که حوثیها با آزادی کشتی باری گلکسی لیدر، حمایت خود از توافق آتشبس میان اسرائیل و حماس را اعلام کرده و به گونهای از پایان حملات خبر دادند. در این میان به ادعای گروهی از تحلیلگران، اتحاد راهبردی آمریکا و اسرائیل موجب تعمیق عدمتقارن در معادله بازی حاصل جمع صفر شده و توازن قدرت در منطقه را تغییر داده است. در حالی که هنوز ابعاد سیاستهای ترامپ بهطور کامل آشکار نشده، تحولات منطقهای چشماندازی نگرانکننده را ترسیم میکند. به ادعای گروهی از ناظران، با افزایش تنشها، امید چندانی به حلوفصل اختلافات میان ایالات متحده و ایران و دستیابی به توافقی در خصوص برنامه هستهای تهران وجود ندارد. به واسطه جاهطلبیهای منطقهای اسرائیل، ایران راهبرد منطقهای خود را از طریق تاکتیکهای نامتقارن و پیشرفت برنامه هستهای بازتعریف کرده و بدین طریق در تلاش است تا قدرت بازدارندگیاش را افزایش دهد. همزمان رویکرد تهاجمی اسرائیل در نوار غزه موجب شده تا خاورمیانه درگیر بیثباتی شده و توازن قدرت منطقهای اعراب در شرایطی شکننده قرار بگیرد. علاوه بر این، فعالیتهای تحریکآمیز اسرائیل خطر تشدید تنشها و گسترش درگیری به یک جنگ چندجبههای را افزایش داده است. نگاه تهران به راهبرد ترامپ در خاورمیانه مرکز امنیت و امور خارجی بیتالمقدس گزارش داد؛: تقریبا دو هفته پس از انتخاب دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، زمینلرزه ژئوپلیتیک نهتنها در داخل آمریکا، بلکه در اروپا و در سراسر خاورمیانه پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ ایجاد شد. به گزارش مرکز امنیت و امور خارجی بیتالمقدس، سیاستهای منطقهای ترامپ و واکنش اسرائیل به حملات علیه آن، نشان از قصد تغییر شکل پویایی جهانی دارد؛ ارزیابیای که توسط مفسران برجسته ایرانی تکرار شده است. آنها میگویند که ایالات متحده در حال برنامهریزی برای تصرف مستقیم غزه و لبنان بهعنوان بخشی از یک استراتژی گستردهتر مداخله در خاورمیانه است. هدف صرفا تسلط اقتصادی نیست، بلکه کنترل نظامی نیز هست و به واشنگتن اجازه میدهد بر معماری امنیتی منطقه تاثیر اساسی بگذارد. بر اساس این دیدگاه، حضور نظامی آمریکا در غزه به دلیل عوامل متعددی اجتنابناپذیر تلقی میشود. اولین عامل ناتوانی اسرائیل در تضعیف مقاومت فلسطین است. به گفته مفسران ایرانی، هر تلاشی از سوی اسرائیل برای سرکوب قیام فلسطینیان در کرانه باختری و غزه شکست خورده و در نهایت ابتکارات عادیسازی منطقه را تضعیف میکند. اکنون، با ناکام ماندن تلاشهای اسرائیل برای از بین بردن این ساختار، ایالات متحده خود را مجبور به مداخله مستقیم میبیند. عامل دوم مربوط به شکست در پیشبرد پروژهای است که آمریکا با هدف تبدیل اسرائیل به مجرایی برای عبور کالا از خاورمیانه – عمدتا از طریق کریدور اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا (IMEC) و عادیسازی با عربستان سعودی متصور بود. از این منظر، عملیات «طوفان الاقصی» حماس با افشای محدودیتهای اسرائیل در کنترل غزه، این برنامهها را مختل و در نتیجه راهحلی تهاجمیتر را ایجاب کرد. پیامدهای استراتژیک و محاسبات نظامی ایالات متحده تحلیلگران ایرانی استدلال میکنند که واشنگتن همچنین در حال بررسی جابهجایی اجباری فلسطینیها به مصر و اردن است؛ اقدامی که میتواند این کشورها را بیثبات کند و رژیمهای رئیسجمهور عبدالفتاح السیسی در مصر و پادشاه عبدالله دوم در اردن را تهدید کند. در صورت فروپاشی این رژیمها، اسرائیل با تهدید استراتژیک مهمتری مواجه خواهد شد که به نوبه خود مستلزم دخالت مستقیم نظامی آمریکا خواهد بود. علاوه بر این، انتقال بخشی از مقر سنتکام به تلآویو بهعنوان یک توسعه منطقی از این استراتژی تفسیر میشود که برای افزایش ظرفیت عملیاتی منطقهای آمریکا طراحی شده است. تهران اذعان دارد که اگر غزه در چارچوب بازسازی ادغام نشود، میتواند به یک نیروی غیرقابل پیشبینی و فرار تبدیل شود و به طور بالقوه باعث تشدید مجدد تنش و حمله متقابل قابلتوجهی علیه اسرائیل و ایالات متحده شود. از منظر آمریکا، این تهدید مستلزم کنترل مستقیم سرزمینی برای ایجاد نظارت شدیدتر است. در کنار غزه، تحلیلگران ایرانی، لبنان را بهعنوان نقطه کانونی دیگری که در آن ایالات متحده برای تسلط غیرمستقیم از طریق یک استراتژی سهمرحلهای با هدف ایجاد حضور دائمی غربی در این کشور مانور میدهد، برجسته میکنند. در مرحله اول، ایالات متحده تلاش خواهد کرد یک دولت ضعیف ایجاد کند که با جناحهای سیاسی محلی همسو نباشد، اما تحتتاثیر مستقیم خارجی عمل کند. مرحله دوم شامل انتصاب مقامات عالیرتبه در نهادهای امنیتی، قضایی و اقتصادی لبنان است که منافع طرفدار آمریکا را پیش برده و خلع سلاح حزبالله را تسهیل کنند. مرحله سوم بر کنترل بخشهای استراتژیک مانند انرژی و مخابرات تمرکز دارد و در نتیجه وابستگی اقتصادی لبنان به نهادهای غربی را تضمین میکند. نقش حیاتی لبنان برای آمریکا به موازات این اقدامات، مفسران ایرانی بر تکمیل بزرگترین سفارت ایالات متحده در خاورمیانه، واقع در بیروت تاکید میکنند، که آن را بیشتر بهعنوان یک مرکز اطلاعاتی و نظامی میدانند تا یک مرکز دیپلماتیک متعارف. براساس این تحلیل، سفارت به عنوان مرکز کنترل عملیات اطلاعاتی و نظارت امنیتی در سرتاسر شام، بهویژه در لبنان و سوریه، عمل خواهد کرد. علاوه بر این، ایجاد یک بندر خصوصی تحت نظارت آمریکا گام دیگری در جهت تضمین تسلط بر شریانهای حملونقل دریایی لبنان است. در نهایت، تحلیلگران ایرانی تاکید میکنند که این اقدامات با تلاش گستردهتر ایالات متحده برای تضعیف حزبالله و برچیدن اردوگاههای آوارگان فلسطینی به بهانه بهبود شرایط زندگی و تضمین ثبات در لبنان، همسوست. براساس این پیشبینیها، انتظار میرود این مسیر با سفر رسمی ترامپ به بیروت و افتتاحیه سفارت جدید ایالات متحده به اوج خود برسد؛ رویدادی که مفسران ایرانی آن را بهعنوان اعلام رسمی حضور مستقیم آمریکا در لبنان تفسیر میکنند. آنها استدلال میکنند که این تحولات صرفا یکی از اجزای برنامه مداخلهجویانه بزرگتر است که به عراق و یمن نیز گسترش مییابد. جنگ غیرمستقیم تحلیلگران ایرانی این تحولات را نشاندهنده شکل جدیدی از جنگ میدانند که بهطور غیرمستقیم انجام میشود، اما بهطور قابلتوجهی چشمانداز منطقه را تغییر میدهد. به نظر آنها، دخالت ایالات متحده در غزه و لبنان نباید صرفا در چارچوب سیاستهای ترامپ یا رئیسجمهور سابق جو بایدن تحلیل شود. در عوض، دخالت ایالات متحده باید بهعنوان بخشی از یک تلاش استراتژیک بلندمدت برای ایجاد یک واقعیت امنیتی و اقتصادی جدید که در خدمت منافع واشنگتن و متحدانش باشد، درک شود. از منظر تهران، دخالت آمریکا در سراسر منطقه مجموعهای از اقدامات منفرد نیست، بلکه بخشی از یک استراتژی جامع است که برای تحکیم هژمونی منطقهای و تضعیف نیروهای مخالف نفوذ غرب طراحی شده است. این روایت صرفا متوجه متحدان مستقیم ایران - مانند حزبالله، حوثیها، شبهنظامیان شیعه و حماس - نیست، بلکه به نظر میرسد تلاشی گستردهتر برای تعامل با مسکو و پکن باشد. پیام اصلی این است که بازگشت ترامپ به قدرت صرفا یک موضوع منطقهای نیست، بلکه یک گام حسابشده در یک استراتژی گستردهتر آمریکا با هدف محدود کردن نفوذ روسیه و چین در خاورمیانه و تضعیف ثبات اقتصادی و امنیتی آنهاست. در این زمینه، تصویر ایرانیان از «سلطه آمریکا» نه تنها هشداری در برابر اقدام نظامی مستقیم است، بلکه یک ابزار روانی بالقوه بهویژه از زمان انتخاب ترامپ محسوب میشود که برای تحت فشار قرار دادن بازیگران جهانی که مخالف هژمونی آمریکا در خاورمیانه هستند یا از آن واهمه دارند، طراحی شده است.