صفحه اول
فرنوش عسلی- رهبری در سخنرانیهای متعدد خود، بارها همگان را به حرکت اساسی برای رفع محرومیتها و گرفتاریهای مشهود در برخی مناطق کمترتوسعهیافته و غیربرخوردار فرامیخوانند و بهنوعی، تلاش برای بهبود زندگی محرومان را زمینهساز جلب رضایت الهی و سرمایه اجتماعی برای نظام اسلامی میدانند. برای اینکه توجهها به عمق مسأله و پیشینه طولانی سفارشهای رهبری در باب مسؤولیت همگان در راستای رفع محرومیتها جلب شود، بازخوانی بیانات معظمله در دیدار با رئیسجمهور و اعضای هیأت وزیران به مناسبت گرامیداشت هفته دولت در سوم شهریورماه سال ۱۳۷۰ خالی از لطف نخواهد بود. ایشان در سخنران آن سال که اینک حدود ۳۰ سال از آن میگذرد، تصریح میفرمایند که «مهمترین مسأله دستگاه ما و نظام جمهوری اسلامی، کوشش برای رفع فقر و محرومیت در جامعه و حمایت و کمک به طبقات مستضعف و محروم است». باز همانجا تأکید میفرمایند که «کارهای مربوط به طبقات محروم و مستضعفان جامعه حرکتی اساسی را میطلبد»؛ اما آیا امروز این حرکت اساسی در بدنه دولت برنامهریزی شده است؟ برای جلب هر چه بیشتر مشارکتهای مردمی طرحی وجود دارد؟ مسأله بنیادی چیست، اقدامات انجامشده تا چه میزان کافی بوده و راهکارها و روندهای آتی باید به چه شکلی طرحریزی شود؟ کارشناسان منطقه محروم را جایی تعریف میکنند که منابع لازم برای بهرهگیری از فرصتها و قابلیتهای موجود خود را ندارد. عدم آگاهی کافی، فقدان نیروی انسانی لازم، تهدیدهای محیطی و محدودیتهای مالی را حلقههای زنجیری متصل به هم است که در مجموع باعث شکلگیری مفهومی به نام محرومیت میشوند. یک منطقه، زمانی از محرومیت خارج میشود که در آن، «توان افزایی» واقعی صورت گرفته باشد. در این فرایند ضمن افزایش آگاهی افراد نسبت به جایگاه خود، منطقه خود و سطح دانش عمومی، آنها میتوانند از فرصتها و موقعیتهای در دسترس شأن نیز بهتر استفاده کنند. یکی از مشکلات موجود در حوزه محرومیت زدایی را نبود اتفاق نظر و همکاری کافی بین کنشگران این عرصه است که هر کس، مسیر خودش را میرود و هم افزایی به معنای واقعی رخ نمیدهد و این مشکلی است که همه دچار آن هستیم. از سوی دیگر، مقطعی دیدن داستان محرومیت زدایی و تعریف پروژههای کوتاه مدتی که در بهترین حالت بعد از ۲-۳ سال به دلیل اتمام منابع مالی، نیمهکاره مانده و به پایان میرسند، موضوع مهم دیگری است که نوربخش به آن اشاره میکند. پرورش «فرهنگ محرومیت»، یکی از مسائل و چالشهای اساسی این حوزه است. وقتی ما به عنوان خیر وارد یک منطقه میشویم، خودِ همین عنوان، ایجاد مسئله میکند. حتی اگر مؤسسه خیریه هستیم، باید با عنوان دیگری به خدمات رسانی مشغول بشویم تا فرهنگ «نمیتوانم» و «نیازمند هستم» را تقویت نکنیم. تا زمانی که خدمات ما به مناطق محروم، صرفاً حمایتی باشد و تعریف و اجرای راه حلها از بیرون منطقه اتفاق بیافتد و افراد بومی درگیر شناسایی و رفع مشکلات خود نشوند، فرهنگ محرومیت خود به خود تقویت خواهد شد وقتی مقامات، شخصیتهای محلی و رسانهها در سخنرانیها و مطالب خود از برچسبهای محروم برای توصیف این مناطق، زیادی استفاده میکنند، خودش این پیام را خواهد داد که اینجا همین است و کاری نمیتوان کرد. در واژگان کارهای بشردوستانه و خیرخواهانه، در سطح بینالملل، اصطلاحی هست به نام «رخوت نیکوکاری» (aid/donor fatigue)، که اشاره دارد به وضعی که نهادهای مجری فعالیتهای محرومیتزدایی، به دلیل تمرکز بیش از حد بر فعالیتهای زودبازده و رویکرد «مسکّنمحور»، از انجام کارهای ریشهای و بلندمدت (مثلاً برای تغییر اکوسیستم معیشتی) باز میمانند. نتیجه این میشود که کمکم جامعه محلی هم به «مسکّن» عادت میکند و در بلندمدت، فعالیتهای محرومیت زدایی به جای ایجاد محیطی پر امید و احیای همّت محلّی، به افزایش رخوت بدنهی محلّی (که عادت به مسکّن کرده) دامن میزنند. نگاهی به فعالیتهای موفق محرومیت زدایی در جهان نشان میدهد که نهادهای متولی امر، با برنامهریزیِ مرحله به مرحله و با نشان دادن امکان بهبود پله به پله به جامعه محلی، امید (و پیرو آن همّت تغییر وضع) را به جامعه محلی برگرداندهاند. لازمه این کار در ابتدا شناخت درست و کارشناسی شده ریشهها و مکانیسم محرومیت است و سپس تدبیری مبتنی بر مطالعه و روشهای نظام مند، برای اجرای راهکارهای برونرفت از محرومیت، که تاکید بر «اثربخشی ماندگار» دارند.