روزنامه کائنات
5

گزارش

۱۴۰۱ چهارشنبه ۶ مهر - شماره 4217

گزارش کائنات به بهانه هفته دفاع مقدس:

پیروزی درجنگ نابرابر

 مهدی مهدیزاده - در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رژیم بعثی عراق با تصمیم و طرح قبلی و با هدف برانداختن نظام نوپای جمهوری اسلامی جنگی تمام عیار را علیه ایران اسلامی آغاز کرد. صدام حسین رییس جمهور عراق با ظاهر شدن در برابر دوربین‌های تلویزیون عراق با پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، آغاز تجاوز رژیم بعثی به خاک ایران را اعلام کرد.
۳۱ شهریور سالروز آغاز جنگ تحمیلی
جنگی نابرابر در شرایطی به ایران تحمیل شد که از جانب استکبار جهانی بویژه آمریکا تحت فشار شدیدی قرار داشت و در داخل کشور نیز جناح‌های وابسته به غرب و شرق، با ایجاد هیاهوی تبلیغاتی و ایجاد درگیری‌های نظامی در صدد تضعیف نظام بودند و نیرو‌های نظامی نیز به خاطر تبعات قهری انقلاب، هنوز مراحل بازسازی و ساماندهی را به طور کامل پشت سر ننهاده بودند.
آمریکا برای به سازش کشاندن جمهوری اسلامی و در نهایت تسلیم آن‌ها حمایت پنهان و آشکار خود را در کلیه زمینه‌های سیاسی، نظامی، اقتصادی و ... از رژیم بعثی عراق به اجرا گذاشت. از سوی دیگر نیز ابرقدرت دیگر جهان یعنی شوروی که متحد عراق محسوب می‌شد، خصومتش را با نظام اسلامی که شعار نه شرقی و نه غربی را سرلوحه کار خود قرار داده بود و در جریان اشغال افغانستان توسط شوروی، این تجاوز را محکوم کرده بود، بیش از پیش کرد. ارتش عراق که بر اساس محاسبات خود از وضعیت داخلی و خارجی ایران، فتح یک هفته‌ای تهران را در سر می‌پرورانید، در روز‌های نخست تجاوز، بدون مانعی جدی در مرز‌ها تا دروازه‌های اهواز و خرمشهر پیش تاخت. تحت چنین شرایطی امام خمینی (ره) به خروش آمد و ندای ملکوتیش دل‌های شیفتگان انقلاب و نظام را متوجه دفاع از کیان جمهوری اسلامی نمود؛ بطوریکه، نیرو‌های مردمی بدون امکانات و تجهیزات و حتی آموزش‌های نظامی به مقاومت پرداختند.
علیرغم کارشکنی‌های رییس جمهور وقت بنی‌صدر، دفاع مقدس مردم مسلمان و انقلابی ایران شکل گرفت و نیرو‌های جوان و شهادت طلب به جبهه‌ها شتافتند. پس از شکل‌گیری اتحاد و انسجام در میان نیرو‌های انقلابی و طرد نیرو‌های وابسته، حماسه‌ای مقدس شکل گرفت که در تاریخ ایران اسلامی بی‌سابقه بود. حماسه دفاع مقدسی که برکات و دستاورد‌های بی‌نهایتی را برای ملت ایران به ارمغان آورد. جهاد و شهادت مردمان با ایمان و مخلص این سرزمین، ستون‌های نظام اسلامی را تا مدت‌ها مستحکم نمود.
ویژگی‌های دفاع مقدس
در مورد ویژگی های دفاع مقدس به موارد  زیر می توان اشاره کرد:
دفاعی بودن: بی تردید، مقدس‌ترین جهاد، جهادی است که به عنوان دفاع از حقوق انسانی صورت گرفته باشد. در جنگ تحمیلی، رژیم بعث عراق، جنگی ناخواسته را به کشور ما تحمیل کرد و با نادیده گرفتن استقلال سرزمین ما به ایران اسلامی تجاوز کرد. از این رو، مردم غیرتمند ایران، در دفاعی مقدس، از حق خود که دفاع از استقلال سرزمین و هویت دینی ـ. ملی خود بود، دفاع کردند.
 - معنویت جبهه‌های جنگ و دفاع مقدس:از جلوه‌های معنویت در دفاع مقدس، حالت تضرع، استغاثه و راز و نیاز عارفانه رزمندگان اسلام بوده است. دفاع مقدس، فرصت نمایش خالصانه‌ترین و زیباترین مناجات‌ها و دعا‌ها را پدید آورد. در کنار نماز و قرآن، دعا وسیله دیگری بود که یاد خدا را در دل رزمندگان زنده نگاه می‌داشت، به آنان قدرت روحی می‌بخشید و تحمل سختی‌های نبرد را برای آنان آسان‌تر می‌ساخت.
- استقامت رزمندگان و فرماندهان در نبرد:فرماندهان در سخنان خود درباره دفاع مقدس، به پایداری و مقاومت رزمندگان در عملیات‌های مختلف اشاره کردند و آن را از علت‌های پیروزی لشکر اسلام برشمرده اند. سردار شهید، مهدی زین الدین، درباره مقاومت و ایستادگی و تأثیر آن در پیروزی می‌گوید: «تن‌ها کسانی که در صحنه نبرد راست قامتانند که به خداوند اتکال نمایند و با توکل بر او پیش بتازند. نه در سختی‌ها و نه در پیروزی ها، در هیچ کجا از یاد او غافل نشوند و محکم و مقاوم، چون کوه بایستند و دشمن را از پای درآورند و این صفت فقط مخصوص رزمندگان اسلام است. در هیچ کجای دنیا آن کسانی که اعتقاد به خداوند و اعتقاد به معاد روز قیامت ندارند، نمی‌توانند دارای چنین مقاومت و ایستادگی باشند. رمز پیروزی صحنه نبرد، مقاومت و ایستادگی است». از ارزش‌هایی که رزمندگان در دفاع مقدس بدان متصف بودند، بی اعتنایی به دنیا و مظاهر آن است
- شجاعت فرماندهان در دوران دفاع مقدس:شجاعت فرماندهان، در دوران هشت سال دفاع مقدس، مثال زدنی بود. یکی از رزمندگان، از شجاعت سردار شهید مهدی باکری در عملیات فتح المبین چنین سخن می‌گوید: «شب عملیات، هفت ساعت راه باید می‌رفتیم تا به منطقه می‌رسیدیم و دشمن را غافل گیر می‌کردیم. حدود شش ساعت راه رفته بودیم که یک دفعه متوجه شدیم راه را گم کرده ایم. به شدت مضطرب شده بودیم. با چند نفر به جلو رفتیم تا راه را پیدا کنیم. من متوجه شدم یک نفر از جلو می‌آید. با خود گفتم حتما دشمن است. صدا کردم کیستی؟ گفت: من باکری هستم، فورا به عقب برگرد و نیرو‌ها را بیاور. شاید کسی باور نمی‌کرد او جلوتر از ما رفته، دشمن را دور زده و آمده بود ما را هم ببرد. بعد به ما گفت: نترسید، همه نیرو‌های دشمن خواب هستند».
- بزرگواری و مروّت در حال قدرت:از نمونه‌های بزرگواری رزمندگان در دفاع مقدس، خودداری از بمباران و گلوله باران مناطق مسکونی عراق بود. خلبانان و نیرو‌های توپ خانه می‌توانستند مناطق مسکونی را به عنوان مقابله به مثل ناامن سازند و دشمن را با مشکلی جدی رو به رو کنند، ولی پای بندی آنان به ارزش‌های اخلاقی، سبب می‌شد در طول هشت سال دفاع مقدس هیچ گاه از این حربه استفاده نکنند.
- بی اعتنایی به دنیا:از ارزش‌هایی که رزمندگان اسلام در دفاع مقدس بدان متصف بودند، بی اعتنایی به دنیا و مظاهر فریبنده آن است. رزمندگان اسلام در دوران نوجوانی و جوانی و اوان ظهور خواسته‌های بی شمار مادی، به همه لذت‌های دل فریب دنیا پشت پا زدند و حضور در جبهه و دفاع از میهن و نظام اسلامی را برتر دیدند. بی گمان، بدون دل بریدن از دنیا و دل بستن به آخرت، رزمندگان هیچ گاه توفیق آفرینش حماسه‌های سترگ و ماندگار دفاع مقدس را نمی‌یافتند.
 - شهادت طلبی رزمندگان در دفاع مقدس:از عوامل پیروزی آفرین در صحنه نبرد، خطر‌ها را به جان خریدن و به پیشواز مرگ سرخ رفتن است. ترس از مرگ و اشتیاق به زنده ماندن، با روح جنگ جویی و رزمندگی ناسازگار است. یکی از ارزش‌هایی که رزمندگان اسلام با تکیه بر آن توانستند پیروزی‌های بزرگی را برای جبهه حق به ارمغان آورند، شهادت طلبی است. رزمندگان اسلام از آن جا که دفاع در برابر تهاجم بعثیان را مقدس می‌دانستند و کشته شدن در این راه را برای خود، مرگی سعادت آفرین و افتخارآمیز ارزیابی می‌کردند، نه تنها از دادن جان دریغ نمی‌ورزیدند که شیفته آن بودند. شهادت طلبی رزمندگان اسلام به عنوان عامل مؤثر معنوی، از امتیاز‌های جبهه حق در برابر جبهه باطل بود.  
روایت یک شهروند از نخستین لحظات آغاز جنگ تحمیلی
حمید طیبی از شهروندان و شاهدان عینی نخستین لحظات آغاز جنگ تحمیلی در شهر اندیمشک که هم اکنون به عنوان یک مدیر فرهنگی هنری در حوزه ایثار و شهادت فعالیت دارد روایت می‌کند:
«امروز ۳۱ شهرور ماه ۱۳۵۹ است. صدای اذان در فضا پخش می‌شود. اهل منزل یکی پس از دیگری جهت اقامه‌ی نماز آماده می‌شوند. مست خواب صبح‌گاهی هستم که یادم می‌آید از مصطفی خبری نیست. چند شب است که مرتب در مسجد می‌خوابد. پدرم به شوخی می‌گوید: «عیبی نداره بذار این بچه‌ها ادای بزرگ‌ترها را در بیاورند و دل خودشون را خوش کنند.» همیشه سربه سرش می‌گذاشتیم ولی این چند شب که منزل نیامده احساس می‌کنم خانه بدون او یعنی رخوت و سستی. تمام شب منتظرش بودم؛ ثانیه شماری می‌کردم اما خبری از او نبود. در این فکر بودم نمازم می‌خواست قضا شود.
بازار کنار ایستگاه به خاطر حرکت قطار عادی ظهر درآمد خوبی دارد. مسافران معمولاً با هم و یک جا خرید می‌کنند. البته از وقتی که بمب ساعتی در این مکان کشف شده، ۲۰ روز می‌گذرد ولی هنوز خبر آن برسر زبان‌ها است.
سرمان گرم کار است. از انبار برایمان بار آوردند: سیب لبنان، کارتن کارتن تا نزدیک سقف مغازه روی هم می‌چینیم. صاحب مغازه پیرمردی است که وقت کار کردن او گذشته برای همین خودم با هر مشقت که هست کارهای سنگین را انجام می‌دهم. با رفتن قطار عادی تا شروع کار بازار یک ساعتی وقت داریم که به نظافت و صرف نهار بپردازیم. کتاب «مایک هامر» را باز می‌کنم و شروع به خواندن داستان می‌کنم. برای لحظه‌ای صدای مهیبی تمام وجودم را لرزاند.
صدای دوم، سوم، چهارم، بود که خودم را سر کوچه‌ی بازار رساندم. تنوره‌ای گرد و خاک در دل آسمان داشت بالا و بالاتر می‌رفت. چند تا هواپیمای را در آسمان دیدم که تفاوت اساسی با هواپیماهای نیروی هوایی ما داشتند. هر کسی چیزی می‌گفت. خیلی‌ها می‌گفتند که عراقی هستند.تعدادی هم می‌گفتند که آمریکایی و معدودی هم قسم می‌خوردند که مال شوروی هستند. مردم دسته دسته با هم بحث می‌کردند و من نگران و خشمگین به مغازه برگشتم. در راه، زن میان سالی بغض آلود از من سؤال کرد : «چی شده پسرم؟» ‌ گفتم که نمی‌دانم، نمی‌دانم. گفت: «دود یا آتشی ندیدی؟» مردد و ماتم زده گفتم نمی‌دانم، بخدا!
صدای اذان ظهر از گلدسته مساجد شهر همه را به سوی اقامه نماز الاعمال فرا می‌خواند. بعد به منزل آمدم؛ هراسان بودم، دل توی دلم نبود، مادر و خواهرهایم آشفته بودند و بی‌قراری می‌کردند و مردان برخلاف دیروز که همه یک جور بودند؛ امروز چندین جور بودند. پدرم بی‌صبرانه قدم می‌زد؛ باورش نمی‌شد که عراق به ایران حمله کرده است. مرتب می‌گفت که عراق کی باشد که بخواهد به ایران نگاه چپ کند!؟ عراق برای ما ایرانیان اصلاً عددی نیست که مطرح باشد!
وقتی مصطفی از بسیج آمد. دیدم از برادر بزرگ بابک، پس همسایه‌مان که زن هم دارد خیلی بزرگ‌تر شده! حتی از پدر بابک که یک دستی فرمان اتومبیل را می‌چرخاند هم بزرگ‌تر است! مصطفی کوچک ما امروز برادر بزرگم شده! همان مصطفی که دو سال از من کوچک‌تر است، امروز رشد کرده و مردی رشید شده او با صورت استخوانی و موهای مجعد خودش در لباس بسیجی و دلی به وسعت آسمان‌ها ابهت خاصی پیدا کرده بود. با آمدنش خیال همه را راحت کرد. او به ما گفت «مسأله بزرگی پیش نیامده؛ خداوند همیشه بندگان خود را آزمایش می‌کند؛ دعا کنید که خداوند ما را در این آزمایش سر بلند بیرون بیاورد. »
غروب امروز که نخستین روزهای جنگ است رنگ دیگری دارد، گویی رگ خورشید را زده‌اند. اشک روی پهن دشت صورتم جاری می‌شود و می‌زنم زیر گریه، خودم هم نمی‌دانم چرا گریه می‌کنم! فقط احساس می‌کنم دنیا روی سرم خراب شده! در همین احوال هستم که برادرم مصطفی وارد منزل می‌شود؛ صورتش گل انداخته برای اولین بار است که او با تفنگ وارد خانه می‌شود. از بمباران چند ساعتی گذشته است خانه‌مان شلوغ می‌شود. اقوام و آشنایان ما از روستاها و شهرک‌های اطراف سراسیمه به شهر می‌آیند مردم از هر طرف گروه گروه می‌آیند و می‌روند. وضع شهر خیلی خراب است. هیچ کس به حال خودش نیست. زنان با ناخن پشت دست‌های خود را خراش می‌دهند. پیرمردها به آسمان خیره شده‌اند. صدای نامیمون غرش توپ در نزدیکی شهر به گوش می‌رسد؛ نیروهای نظامی در تلاش هستند مردم سراسیمه در هراس یافتن پاسخی برای این غفلت بزرگ و چراهایی که دل و جانمان را می‌سوزاند، هم چنان بدون جواب مانده. رادیو مارش نظامی می‌زند و مردم را به استقامت فرا می‌خواند.
آفتاب به زمین نتابیده بود که صدای انفجار، آتش و دود تیر رس نگاه خورشید را آلوده کرد هواپیماهای عراقی قبل از آفتاب آمدند و بمباران کردند و رفتند. بعد از رفتن آن‌ها رادیو آژیر قرمز کشید و گفت که حمله‌ی هوایی حتمی است و اولین تبسم تلخ بر لبانم نقش بست و گفتم که خسته نباشی آقای رادیو!
از مصطفی خبر ندارم؛ دیشب هم در مسجد خوابید. صبح زود آمد و گفت : «می‌خواهیم خیابان‌ها را سنگربندی کنیم، شیشه خالی و گونی باید جمع کنیم. » بدون خوردن صبحانه راه افتادیم برای جمع کردن گونی خالی و شیشه. در هر منزل که می‌رفتیم مردم حتی شیشه‌های آبلیمو و شربت خودشان را که پر بودند، خالی می‌کردند و به ما می‌دادند. محمد برادر بزرگم در بسیج مسجدامام حسین (ع) بود که به دلیل سن و سال بیشتر و وضعیت جسمانی بهتر، می‌توانست سلاح را به دست بگیرد ولی من، هنوز برایم زود بود اما مصطفی با عزم و اراده‌ای آهنین می‌گفت : «من حتماً می‌روم. هر چند می‌دانستم راهش نمی‌دهند.»
چند روزی است که از آغاز جنگ گذشته سر چهار راه‌ها و روی پشت بام‌ها را با گونی سنگر بندی کردیم. در شهر، دیگر جنب و جوش زنان که برای خرید به بازار می‌روند، نیست. در خیابان‌ها بچه‌ها، دیگر به دنبال هم نمی‌دوند و صدای داد و قال آن‌ها گوش کسی را نوازش نمی‌کند. امروز عده‌ای از مردم از شهر رفتند و خیلی‌ها هم ماندند تا مبارزه کنند. زن‌ها چادرشان را به کمرشان زدند و به کمک مردان شتافتند. مردان رزم حمایل بسته و با کفش کتانی سلاح بر دوش گرفته گوش به فرمان امام به سوی میدان‌های نبرد رهسپار می‌شدند. قبل از اذان ظهر باز هم هواپیماهای عراقی آمدندو بمباران کردند و رفتند و باز هم بعد از رفتن آن‌ها رادیو آژیر قرمز زد.
رادیو که گویی نوشداری بعد از مرگ سهراب شده بود برای یک لحظه از نفس افتاد ... «توجه کنید ... توجه کنید . . . مردم قهرمان ایران! طبق اطلاعیه ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران : تیزپروازان نیروی هوایی موفق شدند با یک صد و چهل ( ۱۴۰ ) فروند هواپیمایی شکاری بمب افکن خود تأسیسات مهم نظامی و اقتصادی عراق را در سرتاسر این کشور از جمله بغداد بمباران نمایند توانمندان ارتش جمهوری اسلامی ایران در این عملیات غرور آفرین ضمن وارد آوردن خسارات سنگین به دشمن همگی سالم به پایگاه‌های خود بازگشتند. »‌
پاهایم سست شد و بی‌رمق کنار دیوار نشستم. دیگر بقیه اطلاعیه را نفهمیدم. نوعی سستی و رخوت غیر ارادی به من دست داد. در بازار آشفتگی از سر و روی همه می‌بارید، کسی در فکر نظم و ترتیب نبود، هیچ کس را رمق و توانایی نمانده، همه خسته و گرفته بودند. کم‌تر از ۲۴ ساعت بود که همه جا غرش سلاح‌های آتشین به گوش می‌رسید. اما عراق تقریباً بیشتر نقاط مرزی خوزستان را تصرف کرد.
یکی از خلبانان پایگاه وحدتی را می‌بینم که در بلوای آتش و دود خونسرد و آرام به خیابان آمد. او را می‌شناسم، قد بلندی دارد و مهربانی و سخاوت از چشمانش می‌بارد، حال خودم را نمی‌فهمم. جلو می‌روم و با نهایت اندوه زبان به شکوه می‌گشایم. می‌گویم : چرا جوابشان را نمی‌دهید؟ او در جواب من آهسته گفت :«پسرم عجله نکن ما هم جواب آن‌ها را خواهیم داد. کلوخ انداز را پاداش سنگ است. باید تجدید قوا کرد و با سازماندهی خوب و درست جلوی دشمن ایستاد. مطمئن باش که عراق را از این گستاخی پشیمان خواهیم کرد. اگر دل و جانمان با خدا باشد و توکل داشته باشیم و هر چه که حضرت امام خمینی گفت، گوش کنیم، نه تنها جلوی تجاوز را می‌گیریم بلکه برای همیشه پایداری و استقامت خودمان را به جهانیان نشان می‌دهیم. »لحظه‌ای بعد او هم در دل جمعیت رفت و ناپدید شد. حال که نیروی هوایی اولین جواب را داده‌ من از حرف‌هایم شرمسار و خجل شده‌ام.»

ارسال دیدگاه شما

عنوان صفحه‌ها
30 شماره آخر
بالای صفحه