گزارش
ثمانه ایزدیان - مرور تاریخ نشان می دهد واکنش مردم ایران به ظلم و ستم استکبار منحصر به وقوع انقلاب اسلامی نیست، بلکه ریشه تولد این شعار تاریخی را باید در 16 آذر 1332 جستجو کرد. روزی که دانشجویان دانشگاه تهران در اعتراض به نقش امریکایی ها در کودتای علیه دولت دکتر مصدق در 28 مرداد 1332، به بهانه ورود نیکسون به ایران دست به تجمع زدند و این اعتراض توسط نظامیان شاهنشاهی سرکوب شد. اما این واقعه تنها اعتراض دانشجویان به ورود یک امریکایی به ایران نبود، تنها شهادت سه دانشجوی مسلمان توسط نظامیان شاهنشاهی نیز نبود بلکه آغازی بر دوران استکبارستیزی یک ملت بود که با توجه به آن می توان طرح شعار «مرگ بر امریکا» را بهتر ریشه یابی کرد و به این پرسش اساسی پاسخ داد که آیا امریکا ستیزی یک ژست صرفا سیاسی برای مردم ایران است محسوب می شود و یا بخشی از هویت تاریخی یک ملت به حساب می آید؟ از سوی دیگر گذر زمان نشان داد این واقعه تاریخی تنها واکنش دانشجویان به استکبار و در راس آن امریکا نبود بلکه گذشت 26 سال از 16 آذر 1332 منجر شد تا یک رویداد تاریخی دیگر در تقابل با استکبار به نام دانشجویان ثبت شود و آن تسخیر لانه جاسوسی امریکا در تهران توسط دانشجویان پیرو خط امام بود؛ اتفاق بزرگی که در 13 آبان 1358 بوقوع پیوست و امریکا ستیزی یک ملت را این بار به فاصله چندماه بعد از پیروزی انقلاب آنها تثبیت کرد. نقطه صفر زماني در وقوع انقلاب فرهنگي منشأ انقلاب فرهنگي در کودتاي 28 مرداد 1332 است که فرايند طبيعي تاريخ ايران مبدّل به پروژه اي ساختگي، تحميلي و تصنعي شد و نقطه صفر زماني(آغاز) در وقوع انقلاب فرهنگي، 16 آذر 1332 مي باشد که شکل بارز مقابله با غرب بود که از اين تاريخ تا وقوع انقلاب فرهنگي، مقابله با هر تجلي و شکلي از غرب (از جمله علوم انساني) تقويت و مستحکم شد. انقلاب فرهنگي اوج مقاومت در برابر تحميل و جعل تاريخي بود که توسط غرب در کودتاي 28 مرداد اعمال شد. همچنين نتايج بيانگر آن است که انقلاب فرهنگي صفحه ي جديدي از تاريخ ايران نيست بلکه ادامه ي خطوط همان صفحه اي است که با 16 آذر رقم خورد و مقابله با هر گونه ورود غرب (محصولات غربي) بود. نماد هویت جنبش دانشجویی روز 16 آذر 1332 به عنوان مبدأ جنبش دانشجویی ایران ثبت گردید ؛ زیرا قبل از این تاریخ علی رغم گذشت 19 سال از تاسیس دانشگاه شاهد جریانی مستقل ، مردمی ، خود جوش و فراگیر توسط دانشجویان نمی باشیم . در سالهای اولیه تأسیس دانشگاه تهران (1313ش) در زمان رژیم دستنشاندة رضاشاه ، دانشگاه هنوز چهره ای مردمی نداشت ، و بیشتر در اختیار طبقات متوسط به بالای جامعه بود و عده ای از این افراد نیز برای تحصیل به خارج اعزام می شدند . از سال 1320 به بعد ، مصادف با اشغال ایران توسط قوای بیگانه (شهریور 1320) و عزل رضا شاه و روی کار آوردن محمدرضا توسط اشغالگران ، شاهد بازگشت این فارغ التحصیلان هستیم که مصادر را اشغال می کنند . در چنین فضایی عوامل مختلفی جریان دانشجویی را تا حدودی دچار رکود و سکون ساخته بود از قبیل ؛ 1. وقوع کودتای 28 مرداد 2 . شکست نهضت ملی کردن نفت 3 . آشکار شدن وادادگی ، سازش کاری و در موارد بسیاری خیانتپیشگی رهبران ناسیونال- لیبرالیست جبهة ملی و مارکسیستهای دستنشاندة حزب توده 4 . در پیشگرفتن رویکرد خشن سرکوبگرانه و خونین رژیم پهلوی دوم علیه مردم. از این رو خیلی ها دیگر احساس یأس می کردند و به تدریج زمینه برای یک سلطه تمام عیار و فراگیر استکبار جهانی فراهم می گردید؛ اما به ناگاه تظاهرات خونین ضدآمریکایی در 16 آذر 1332 چون جرقههایی درخشان ، در آسمان حیات جنبش دانشجویی خودنمایی کرده و به عنوان نقطه عطف و نماد هویت جنبش دانشجویی مبدل می گردد. هرچند 16 آذر مصداق بارز یک جنبش اجتماعی نبود ، اما علاوه بر ویژگی بارز استبداد ستیزی و مقابله با استکبار جهانی ، خصلت هایی از یک جنبش اجتماعی داشت ؛ اول اینکه در عرصه غیر رسمی و مردمی بود ، دوم اینکه در قالب گفتمان غالب مبارزه نمی کرد. در 16 آذر سال 32 دانشگاه تهران چه گذشت؟ ریشه حوادث این روز به اتفاقات ایران در سال 32 برمیگشت. پس از اینکه دولت مصدق با کودتایی آمریکایی و انگلیسی در 28 مرداد سال 1332 سقوط کرد، جامعه ایران در بهت و حیرت فرو رفت و دانشگاه تهران که به واسطه حضور دانشجویان و نخبگان کشور نسبت به بیگانه دیدگاهی ضدامپریالیستی داشت، بیش از بیش رنگ ضد دیکتاتوری و امپریالیستی به خود گرفت. در حالی که نفرت از کودتاچیان در افکار عمومی ایران موج میزد اخباری از گوشه و کنار مبنی بر بازگشت نمایندگان دولتهای خائن به کشور به ملت ایران میرسید. وعده ورود قریب الورود «دنیس رایت» کاردار سفارت انگلیس، حضور نیکسون معاون آیزنهاور رئیس جمهور آمریکا در ایران در کنار محاکمه مصدق طی چند روز مانده به آذر گویای آذر ماهی متفاوت برای ملت ایران در سال 1332 بود. قطعی شدن سفر نیکسیون به ایران در روز 17 آذر به ایران، خشم مردم و دانشجویان را بیشتر کرد، دانشجویان معتقد بودند با اوضاع پیش آمده دانشگاه تحمل حضور نیکسون را ندارد. در روز 14 آذر دانشجویان دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی،علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی دانشگاه تهران تظاهرات پرشوری علیه کوتاچیان برگزار کردند. تظاهرات دانشجویان در روز بعد هم ادامه پیدا کرد و به خارج از دانشگاه کشیده شد، مأموران شاه با دانشجویان درگیر شده و جمعی را دستگیر و گروهی را زندانی کردند. زمزمههایی که از گوشه و کنار شنیده میشد دانشجویان را بیشتر به ایستادگی و مقاومت علیه دیکتاتوری شاه و استکبار مصصم میکرد. یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور میرسد که باید دانشجویی را شقه کرد و مقابل سردر دانشگاه تهران آویخت که عبرت همه شود. روز 16 آذر در دانشگاه تهران متفاوت از روزهای قبل آغاز شد. اساتید و دانشجویان با ورود به دانشگاه متوجه استقرار تجهیزات گارد رژیم شاهنشاهی و آرایش سربازان و اوضاع غیرعادی دانشگاه شدند. دانشجویان راه بهانه را به طرف مقابل بستند و با احتیاط به کلاسهای درس خود رفتند. سربازان نیز با راهنمایی برخی مسئولان ارشد خود به راه افتادند و جمعی از دانشجویان را که در جمع آنها چند استاد هم دیده میشد، دستگیر کردند.سربازان آنها را پس از مضروب شدن به داخل کامیونهای مستقر شده بردند. رئیس وقت دانشگاه تهران برای حفظ جان دانشجویان، دانشگاه را تعطیل اعلام کرد. در حالیکه برخی دانشجویان در حال ترک محوطه اصلی دانشگاه بودند، جمعی از سربازان به بهانه بازداشت دو دانشجوی رشته ساختمان که به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض و آنها را تمسخر کرده بودند، وارد دانشکده فنی شدند. نیروهای گارد وارد کلاس درس استاد شمس از اساتید نقشهکشی دانشکده فنی میشوند تا دانشجویان معترض را دستگیر کنند. وقتی مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در کلاس درس خود اعتراض میکند او را با مسلسل تهدید میکنند و با شکنجه مستخدم دانشکده سعی میکنند که آن دو دانشجو را پیدا کنند.پس از خروج سربازان از کلاس دانشجویان که قصد ترک کلاس را داشتند به صحن دانشکده رفتند. حضور نظامیان در صحن دانشکده فنی به درگیری میان دانشجویان و نظامیان منجر شد. عدهای از سربازان، دانشکده فنی را محاصره کرده بودند تا کسی از دانشکده خارج نشود در این میان دستهای از سربازان با سرنیزه از در اصلی وارد، دانشکده شدند. وقتی دانشجویان قصد خروج از درهای جنوبی و غربی دانشکده را داشتند یکی از دانشجویان بغض مانده در گلویش را با فریاد «دست نظامیان از دانشگاه کوتاه» باز کرد. هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت، برخی دانشجویان با شکستن شیشههای آزمایشگاه به این محل پناه بردند و برخی به کلاسها و دستشوییهای دانشکده فرار کردند، برخی که فرصت فرار نداشتند هدف گلوله سربازان قرار گرفتند و مانند برگ خزان در صحن دانشکده و پلههای آن به زمین افتادند. به گفته شاهدان عینی «مصطفی بزرگنیا» از دانشجویان سال اول دانشکده فنی همان ابتدا با اصابت سه گلوله شهید شد و «آذر شریعت رضوی» که او هم دانشجوی سال اول دانشکده بود به سختی مجروح شد و در حالیکه بدن مجروح خود را بر زمین میکشاند و ناله میکرد دوباره هدف گلوله قرار گرفت و او نیز به شهادت رسید. «احمد قندچی» دانشجوی دیگری بود که هدف گلوله قرار گرفت و مجروح شد. هنگام تیراندازی برخی از رادیاتورها در اثر اصابت گلوله سوراخ شد و آب گرم آن با خون شهدا و مجروحین در هم آمیخت و محوطه مرکزی دانشکده فنی را دربرگرفت. بعد از پایان درگیریها «احمد قندچی» که هنوز زنده بود به یکی از بیمارستانهای نظامی تهران منتقل شد، آب جوش رادیاتورها سر و صورت او را به شدت مجروح کرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتی تزریق خون به او خودداری کردند و 24 ساعت بعد مظلومانه به دوستان شهیدش پیوست. در این حادثه سه دانشجو شهید و 27 دانشجوی دیگر بازداشت شدند. پیکر این سه شهید دانشجو در آستانه امامزاده عبدالله شهر ری دفن شد. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای سه شهید از دست داده در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعداز ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کرده با سکوت غمآلود و ماتم زده رهسپار خیابانهای مرکزی شهر شدند و در خیابانهای لالهزار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار این ماجرا را برای عابران اعلام میکرد. بیشتر دانشکدههای شهرستانها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ به سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.” روایت شهید چمران از 16 آذر سال 1332 دانشگاه تهران “من نیز همراه عدهای از دانشجویان وارد آزمایشگاه شدم. خون مجروحین آنقدر زیاد بود که پایین پلهها گلگون شده بود. بین دوستان ما، شیشه پای یکی را شکافت. دیگری پایش هدف گلوله قرار گرفته و سوراخ شده بود.گلوله از یک طرف پا وارد شده و از طرف دیگر خارج شده بود. دانشجویان و مستخدمین آزمایشگاه مشغول بستن زخم های دانشجویان مجروح بودند. از حدود سی نفر که به آزمایشگاه مقاومت مصالح پناه بردند، به استثنای دو یا سه نفری همه مجروح شده بودند. دانشکده کاملا محاصره شده بود و کسی نمیتوانست خارج شود. هنگام تیراندازی در داخل دانشکده، سربازان خارج دانشکده نیز شروع به تیراندازی کردند و مقداری از سنگها و شیشههای جلو دانشکده فنی را شکستند. پس از ختم گلوله باران، دقیقهای سکوت دانشکده را فرا گرفت. ناگهان در میان سکوت آه بلندی به گوش رسید که مانند دشنه در قلب ما فرو رفت و از چشم بیشتر دانشجویان اشک جاری شد. نالههای بلند و سوزناک به ما فهماند که عدهای مجروح شدهاند و در همان جا افتاده اند. اولیای دانشکده مستخدمین و چند نفری از دانشکده پزشکی میخواستند مجروحین را به پزشکی برده معالجه کنند. ولی سربازان با تهدید به مرگ مانع از این کار شدند. بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند.” روایت برادران شریعت رضوی و بزرگ نیا برادر شهید شریعت رضوی در این باره گفته بود «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانههایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود به من دادند. هرکس میخواست به طرف امام زاده عبدالله برود، کارتش را کنترل میکردند.» برادر شهید بزرگ نیا نیز میگوید:«از طریق علم(نخست وزیر رژیم پهلوی)، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد میخواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا این که خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقی افتاد خودم مسئول باشم.» روایت دکتر سیاسی رئیس وقت دانشگاه تهران علی اکبر سیاسی، رئیس وقت دانشگاه تهران بعدها در کتاب «گزارش یک زندگی» حادثه روز 16 آذر دانشگاه تهران را اینگونه نقل میکند: «روز 16 آذر هنگامی که آنها (نظامیان) از جلو دانشکده فنی میگذشتند، چند دانشجو آنها را مسخره میکنند و گویا کلمات زنندهای بر زبان میرانند و به سرعت وارد دانشکده(فنی) میشوند. سربازان آنها را دنبال میکنند. در این هنگام زنگ دانشکده به صدا در میآید و دانشجویان از کلاسها بیرون ریخته و سرسرای دانشکده با سربازان رو به رو و با آنها گلاویز میشوند. تیراندازی مفصلی صورت میگیرد و به سه دانشجو اصابت میکند و آنها را از پای در میآورد.گزارشی که به من رسید، بیدرنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض کردم که «با این حرکات وحشیانه مأمورین انتظامی شما، من دیگر نمیتوانم، اداره امور دانشگاه را عهده دار باشم « گفت: «متأسف خواهم بود، دولت رأساً از اداره امور آنجا عاجز نخواهد ماند”. فردای آن روز، در جلسه رؤسای دانشکدهها، دو ساعت درباره این جریان و خط مشی خود بحث کردیم. نخستین فکر این بود که جمعاً استعفا دهیم، بعد دیدیم که این کنارهگیری نتیجه قطعیاش این خواهد بود که آرزوی همیشگی دولتها بر آورده خواهد شد و استقلال دانشگاه را که قریب دوازده سال در استقرار و استحکامش زحمت کشیده بودیم، از بین خواهد برد و یک نظامی یا یک غیر نظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهند گماشت. در نتیجه این مذاکرات و ملاحظات تصمیم گرفته شد که سنگر را خالی نکنم و به مقاومت بپردازم. از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عمل جنایتکارانه قوای انتظامی اعتراض کنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدن من، دست پیش گرفت و گفت: «این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده فنی شما به آب دادهاند، چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداختهاید که این نتیجه نامطلوب را به بار آورد؟ گفتم معلوم میشود که جریان را آن طور که خواستهاند، ساخته و پرداخته، به عرض رساندهاند. شاه گفت: به دروغ نگفتهاند، عقل هم حکم میکند که جریان همین بوده است. گفتم هر چه بوده، نتیجهاش این است که سه خانواده عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند.”