کائنات لغزش ها و خطاهای سیاست خارجی دولت ترامپ را بررسی می کند
نهادینه سازی بی کفایتی
حامد زرآبادی- نظم جهانی در حال دگرگونی است و در چنین فضایی، رقابت ژئوپلتیکی بین قدرتهای بزرگ تشدید میشود. آمریکا دیگر همچون دهههای گذشته نه توان لازم و نه در دوره ترامپ میخواهد به سان گذشته، خود را ضامن نظم جهانی تبدیل کند. تحولات عمیق ژئوپولیتیکی که در دو سه دهۀ اخیر در مناطق پهناوری از دنیا مخصوصا در خاورمیانه، در اورآسیا و در شرق دور رخ داده، نشان می دهد که استیلای سیصد، چهارصد ساله دنیاهای غربی، ساختار مستحکم و کاریزماتیک گذشتۀ خود را از دست داده است. اگر شاید زود است که از فروپاشی این ساختار بگوئیم، اما بدون تردید در ارکان آن، تَرَکهای ژرفی ایجاد شده است. منازعاتی که مخصوصا در دو سه سال گذشته در دو کانون مهم: یکی میان رژیم اسرائیل و همسایگان عرب و مسلمان و مخصوصا جنایات و کشتارهای بیسابقه ای که این رژیم در غزه مرتکب شده و دیگری جنگ تمام عیار میان روسیه و اوکراین، چنین روندی را آشکارتر ساخته است.
«موقعیت جهانی ایالات متحده آمریکا تضعیف شده است» این برآیند میزگرد نشریه آتلانتیک است که طی چند روز اخیر بازتاب های فراوانی داشته است؛ میزگردی که در آن تحلیل گران و نویسندگان با استدلال های مختلف به این نتیجه رسیدند که مجموعه سیاست های دونالد ترامپ، اهداف بین المللی ایالات متحده آمریکا را به بن بست کشانده است و افق بسیار تاریکی را پیش روی سیاستمداران این کشور قرار داده است.
در بخشی از میزگرد نشریه آمریکایی، تحلیلگران عنوان می شود که رهبران کشورهای مهمی از جمله روسیه، چین و کره شمالی، دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا را «غیرجدی» تلقی می کنند و اعتقاد دارند سیاستهای پارادوکسیکال او موقعیت جهانی این کشور را بشدت دستخوش افول قرار داده است؛ این تحلیلگران معتقدند ترامپ با سیاست های نظیر «اختلافافکنی با متحدان غربی» و «تحمیل تعرفههای سنگین بر هند» جایگاه این کشور را در عرصه جهانی متزلزل کرده و روند گذار از نظم بینالمللی تحت رهبری واشنگتن را سرعت چشمگیری داده است.
در بخشی از میزگرد مورد اشاره تاکید می شود، «دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا همواره از سیاستهای خود در عرصه روابط بینالملل دستاوردهای گستردهای ساخته است. اما با وجود تلاش ترامپ برای دستاوردسازی از سیاستهایی که تحلیلگران آنها را «غلط و زیان آور» توصیف کردهاند، نتایج اقدامات ترامپ نیز در عرصه بینالملل در بیشتر مواقع بر ضد منافع آمریکا ختم شده است.
محبوبیت جهانی چین از آمریکا پیشی گرفته است
بر اساس نظرسنجی اخیر اکسیوس، محبوبیت جهانی چین از آمریکا پیشی گرفته است. این پیمایش که در ۱۴ کشور انجام شده، حاکی از آن است که نرخ خالص محبوبیت (محبوبیت منهای عدم محبوبیت) پکن بالاتر از واشنگتن قرار گرفته است. این رویداد در دورهای رخ میدهد که آمریکا تحت ریاست جمهوری ترامپ شاهد افول قدرت نرم خود بوده و چین برنامههای جدی برای برندسازی ملی و افزایش نفوذ خود در دنیا دنبال کرده است.
طبق نظرسنجی اکسیوس نرخ خالص محبوبیت جهانیِ (محبوبیت منهای عدم محبوبیت) چین از آمریکا پیشی گرفته است. در این نظرسنجی، نظرات مردم برزیل ، استرالیا، کانادا ، فرانسه آلمان ، ایتالیا ، فرانسه ، هند ، ژاپن ، روسیه ، کره جنوبی، اسپانیا و انگلستان منظور و لیکن نظر اتباع آمریکا و چین در آن درنظر گرفته نشده است. این در حالی است که این پیمایش در کشورهایی انجام شده است که غالبا در بلوک سیاسی آمریکا تعریف می شوند.
تغییرات این نمودار مربوط به فاصله زمانی ابتدای سال ۲۰۲۴ میلادی تا جولای ۲۰۲۵ است. این فاصله زمانی مربوط به دوران ریاست جمهوری ترامپ در آمریکاست که همانطور که پیش از این گفته شده است دوران افول قدرت نرم امریکا در دنیاست.
همچنین لازم بذکر است در چند سال گذشته چین برنامه های جدی و سرمایه گذاری سنگین برای برندسازی ملی و افزایش قدرت نرم خود همزمان با ارتقای قدرت سخت خود داشته است.
ترامپ؛ معمار بزرگترین خودزنی تاریخ معاصر؟
نشریه فارن پالیسی به سقوط تدریجی جایگاه ژئوپلیتیکی آمریکا در دوران ترامپ میپردازد. نویسنده ده خطای بزرگ او در سیاست خارجی را مرور میکند: جنگ تجاری نابخردانه، ولع تصاحب سرزمینها، تضعیف اتحادها، حمایت کورکورانه از اسرائیل، امتیازدهی به پوتین، عقبگرد از انرژیهای پاک، نمایشهای نظامی بیثمر، تضعیف فدرالرزرو، نهادینهسازی بیکفایتی و حمله به علم و دانشگاهها. این اقدامات، قدرت نرم آمریکا را ویران کرده، احترام جهانی را کاسته و مسیر فروپاشی نفوذ ایالات متحده را هموار ساخته است. استفان والت استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد و نظریه پرداز رئالیسم تدافعی می نویسد: بیایید صادق باشیم: مقاومت در برابر دیدن ویدئوی سقوط یک هواپیما یا فروریختن یک ساختمان کار سادهای نیست. همان کشش تلخ و هولناک را میتوان در پیگیری سیاست خارجی دولت ترامپ نیز احساس کرد. ما در ردیف نخست نشستهایم و نظارهگر بزرگترین سقوط داوطلبانهی یک قدرت بزرگ در تاریخ معاصر هستیم؛ فروپاشی تدریجی اما تکاندهندهی جایگاه و نفوذ ژئوپلیتیکی آمریکا. صحنهها همزمان هراسانگیز و خیرهکنندهاند؛ با این حال، تقریباً هیچ نگاهی نمیتواند از این نمایش چشم بپوشد و عجیبتر آنکه هنوز حتی هشت ماه کامل از آغاز ماجرا نگذشته است. رخدادهای تلخ آنقدر زیاد بوده که حتی خبرهترین کارشناسان سیاست خارجی هم در ثبت و دنبال کردنشان درماندهاند. آیا ماجرای «سیگنالگیت» را به خاطر دارید؟ به همین دلیل، امروز به عنوان یک یادآوری عمومی، ده اشتباه بزرگ دولت ترامپ در حوزهی سیاست خارجی (تا این لحظه) را مرور میکنم.
جنگ تجاری فاجعه بار
من هیچگاه مدافع سرسخت تجارت آزاد مطلق نبودهام و بهخوبی میدانم که در شرایطی خاص میتوان برای حمایت از صنایع داخلی یا دلایل امنیتی به تعرفهها و محدودیتهای تجاری متوسل شد. اما آنچه دولت ترامپ انجام داد، نه سیاستگذاری حسابشده بلکه مجموعهای از حملات متناقض، شتابزده و بیپایه به نظم تجاری جهانی بود؛ حملاتی که نهتنها به اقتصاد آمریکا آسیب زد بلکه بسیاری از شرکای جهانی را نیز متضرر ساخت.
درست است که واکنش بازارها تاکنون نسبتا آرام بوده، اما مالیات بستن بر واردات پیامدهای روشنی داشت: کند شدن رشد اقتصادی در داخل و خارج، افزایش تورم، فشار بر تولیدکنندگان آمریکایی به دلیل بالا رفتن هزینه مواد اولیه وارداتی، و برانگیخته شدن خشم گسترده در میان کشورهایی که زمانی متحدان نزدیک واشنگتن بودند.
تناقض آشکار اینجاست: دولتی که از یکسو متحدانش را به افزایش هزینههای دفاعی فرامیخواند، از سوی دیگر با سیاستهای تجاری خود بنیان اقتصادشان را تضعیف میکند. بدتر از آن، استفاده ابزاری از تعرفهها برای تنبیه رهبرانی که صرفاً موجب رنجش شخص رئیسجمهور حساس آمریکا شدهاند، چهرهای قلدرمآب و کینهجو از ایالات متحده به نمایش گذاشته است.
نظام تجارت آزاد و قانونمحور جهانی، یکی از مهمترین دستاوردهای سیاست خارجی پس از جنگ جهانی دوم است؛ دستاوردی که زندگی آمریکاییها را در مقایسه با نسلهای پیشین بهمراتب بهتر و امنتر کرده است. بیگمان این نظم بینقص نیست و به مراقبت مداوم و اصلاحات سنجیده نیاز دارد، اما آنچه مطلقاً نیازی به آن ندارد، آتشافروزی ویرانگری است که دولت ترامپ به راه انداخته است. این رویکرد نهتنها از منظر اقتصادی ناآگاهانه است، بلکه از حیث ژئوپلیتیکی نیز بشدت نابخردانه مینماید؛ چراکه ابزار اصلی قدرت آمریکا را هدف قرار میدهد: همان نظمی که واشنگتن دههها برای ساختنش سرمایهگذاری کرده بود.
ولع تصاحب گرینلند، کانادا و شاید سرزمینهای دیگر
کدام سیاستمدار خردمند پیشاپیش و علناً اعلام میکند که قصد دارد خاکی را تصرف کند که آشکارا در مالکیت کشور دیگری است؟ ترامپ با مطرح کردن ایدهی تبدیل کانادا به پنجاهویکمین ایالت و همزمان تحمیل تعرفههای تنبیهی علیه اوتاوا، نهتنها در شکست یکی از نامزدهای نزدیک به خود در آخرین انتخابات کانادا نقش ایفا کرد، بلکه احتمالاً جامعهای را که بیش از یک قرن یکی از بهترین همسایگان آمریکا بوده است، برای همیشه دلخور و بیگانه ساخت.
به همان اندازه نابخردانه، میل عجیب او به تصاحب گرینلند بود؛ اقدامی که نه منطق راهبردی داشت و نه توجیه اقتصادی، اما روابط با دانمارک، یکی از دوستان دیرینه آمریکا در اروپا را بهشدت خدشهدار کرد. امروز، فضا تغییر کرده است: طبق نظرسنجی اخیر یک روزنامهی دانمارکی، ۴۱ درصد از مردم آن کشور ایالات متحده را تهدید تلقی میکنند. اما پرسش مهمتر این است: آیا ترامپ میفهمد که زیر پا گذاشتن هنجارهای بینالمللی در برابر چنین رفتارهای امپریالیستی، راه را برای اقدامات مشابه و خطرناک دیگران هموار میکند؟ پاسخ روشن است: نه. او هیچ درکی از این پیامد ندارد.
بسیج سایرین علیه آمریکا
در نظام بینالملل چندقطبی، راهبرد خردمندانه آن است که تا حد امکان متحدان کلیدی جذب شوند و رقیب اصلی منزوی بماند. بیسمارک، صدراعظم آلمان، زمانی گفته بود: «در جهانی با پنج قدرت رقیب، باید جزو سه قدرت باشید.» دههها بعد، هنری کیسینجر در بحبوحهی جنگ سرد دیدگاهی مشابه را صورتبندی کرد: در یک معادلهی سهجانبه مانند آمریکا، شوروی و چین ــ بهترین راه آن است که با قدرت ضعیفتر همراه شد تا بتوان قدرت قویتر را مهار کرد.
مزیت تاریخی آمریکا در این بود که فاصلهی جغرافیایی با اوراسیا داشت و جاهطلبی ارضی در آن قاره دنبال نمیکرد. همین ویژگی سبب میشد بسیاری از کشورهای مهم ترجیح دهند با واشنگتن همسو شوند تا علیه آن صفآرایی کنند. به همین دلیل، نظام اتحادهای تحت رهبری آمریکا گستردهتر، نیرومندتر و ثروتمندتر از پیمان ورشو بود. در دوران تکقطبی نیز هیچ قدرت بزرگی بهطور جدی علیه آمریکا متحد نشد؛ برعکس، بسیاری از آنها برای حل مسائل منطقهای خود به حمایت واشنگتن چشم دوختند. ترامپ این مزیت تاریخی را با یک مشاجرهی شخصی با نارندرا مودی، نخستوزیر هند، بر باد داد. همانطور که اجلاس ۳۱ اوت و اول سپتامبر در تیانجین نشان داد، رفتارهای او دهلینو را به روسیه، چین و حتی کره شمالی نزدیکتر کرد؛ و این یعنی نابودی نزدیک به سه دهه تلاش آمریکا برای تبدیل هند به وزنهای در برابر قدرت روبهرشد پکن. من میدانستم که الگوی مورد علاقهی ترامپ برای ادارهی جهان یعنی «نشست بزرگان قدرتمند» محکوم به شکست است؛ اما هرگز تصور نمیکردم که او خودش آن را اینچنین ویران کند و ایالات متحده را در موقعیتی منفعل و بیرون از بازی رها سازد.
دادن چراغ سبز به نسل کشی
سیاست خاورمیانهای آمریکا سالهاست درگیر آشفتگی و تناقض است. درست است که ترامپ مسئول واکنش شرمآور و بیاثر دولت بایدن به جنگ ویرانگر اسرائیل علیه غزه نیست، اما او هم نقشی جدی در تداوم این بنبست ایفا کرده است. حمایت بیقید و شرط و پرهزینه از اسرائیل چه در غزه و چه در کرانهی باختری نه امنیت بیشتری برای مردم آمریکا به همراه آورده، نه ثروت، و نه احترام جهانی؛ بلکه برعکس، افکار عمومی روزبهروز بیشتر علیه آن موضع میگیرد.
این روزها نهتنها دموکراتها، بلکه بسیاری از جمهوریخواهان برجسته نیز آشکارا در حال به چالش کشیدن این سیاستاند. همین شرایط میتوانست برای ترامپ فرصتی تاریخی باشد؛ فرصتی تا به نتانیاهو یادآوری کند که ایالات متحده یک ابرقدرت است و اسرائیل تنها یک دولت وابسته. او میتوانست با همین موضع روابط واشنگتن و تلآویو را بر پایهای تازه و منطقیتر بازتعریف کند. کافی بود اعلام کند که اگر اسرائیل آتشبس را نپذیرد، الحاق عملی کرانهی باختری را متوقف نکند و به راهحل دوکشوری تن ندهد، کمکهای آمریکا قطع خواهد شد. اما ترامپ چه کرد؟ فرصت را از دست داد و در عوض، پشت سر تلاشهای بیثمر و خودویرانگر اسرائیل برای تحکیم سلطهی دائمیاش در منطقه ایستاد.
میدان دادن به پوتین
برخلاف بسیاری از منتقدان، من اعتقاد ندارم نگاه ترامپ به پایان جنگ اوکراین از اساس غلط باشد. واقعیت این است که او درست میدید: اوکراین دستکم در آیندهی نزدیک نمیتواند همهی سرزمینهای از دسترفته را بازپس گیرد و هر توافق صلحی ناچار است به بخشی از انگیزههایی که مسکو را به آغاز این جنگ غیرقانونی کشاند پاسخ دهد هرچند نه به همهی آنها. چنین توافقی باید تضمین کند که تجاوزگری روسیه دوباره تکرار نشود. اما توهم ترامپ در این بود که میتواند با فشار بر رهبران اوکراین و باجدادن به ولادیمیر پوتین، جنگ را یکباره تمام کند. این چیزی جز سادهلوحی خطرناک نبود. نشست ضعیف و بیبرنامهی او با پوتین در آلاسکا بار دیگر همین واقعیت را یادآوری کرد: ترامپ نه یک مذاکرهکنندهی کارکشته، بلکه سیاستمداری شتابزده و ناشی بود که بیش از آنکه به صلح پایدار بیندیشد، به دنبال جلب توجه و نمایش شخصی میگشت.
عقب گرد از انقلاب سبز
سؤال ساده است: وقتی انتشار گازهای گلخانهای زمین را داغتر کرده، طوفانها و رویدادهای آبوهوایی خطرناکتر را افزایش داده و جان میلیونها نفر را تهدید میکند، و همزمان فناوریهایی چون هوش مصنوعی نیاز به برق را بهطور چشمگیری بالا بردهاند، آیا عقلانی است که برنامههای آمریکا برای گسترش انرژی خورشیدی و بادی تضعیف شود؟ و بدتر از آن، آیا منطقی است که واشنگتن سایر کشورها را هم تحت فشار بگذارد تا همین مسیر را بروند؟
حتی اگر هدف اصلی، حفظ منافع غولهای نفت و گاز و تضمین کمکهای مالی انتخاباتیشان باشد، باز هم این سیاستها چهرهای ناآگاه و بیدوراندیش از آمریکا به نمایش میگذارند. پیامد روشن دیگر نیز واگذاری آیندهی انرژیهای تجدیدپذیر به کشورهایی مانند چین است؛ کشوری که همین حالا در بسیاری از فناوریهای سبز دست بالا را دارد و به احتمال زیاد در آینده میداندار اصلی این حوزه خواهد بود. ندیدن حماقت چنین اقدامی تنها از نابینایی خاصی برمیآید؛ و افسوس که دولت ترامپ از این نابینایی به اندازهی کافی در اختیار دارد.
نمایش های بی ثمر قدرت نظامی
باید اعتراف کرد که ترامپ از گرفتار شدن در «جنگهای بیپایان» که جورج بوش در آن غرق شد و باراک اوباما نیز نتوانست از آن بگریزد، پرهیز دارد. با این حال، او شیفتهی نمایشهای کوتاهمدت هوایی علیه دشمنان ضعیفی است که توان تلافی ندارند؛ از ایران گرفته تا حوثیهای یمن یا حتی یک قایق کوچک حامل مظنونان به قاچاق مواد مخدر در کارائیب. مشکل در اینجاست که چنین اقداماتی هیچ دستاورد راهبردی واقعی به همراه ندارد: حوثیها همچنان ایستادهاند، برنامهی هستهای ایران نابود نشده و جریان مواد مخدر از آمریکای لاتین هم بیوقفه ادامه دارد. آنچه باقی میماند چیزی جز یک نمایش سیاسی بیقانون نیست. از سوی دیگر، تلاش ترامپ برای تبدیل ارتش به ابزار سرکوب داخلی باید زنگ خطر را برای همهی آمریکاییها به صدا درآورد: هم بهدلیل تهدیدی که متوجه آزادیهای مدنی میشود و هم به این خاطر که استفاده از گارد ملی و دیگر نیروهای نظامی در خاک کشور، ناگزیر از توان ایالات متحده برای مقابله با دشمنان خارجی میکاهد.
دست درازی به فدرال رزرو
تلاش ترامپ برای کنار گذاشتن جروم پاول، رئیس فدرال رزرو و لیزا کوک، عضو هیئتمدیره، شاید در ظاهر موضوعی صرفاً داخلی به نظر برسد، اما در واقع پیامدهایی عمیق برای سیاست اقتصادی خارجی آمریکا به همراه دارد. استقلال بانک مرکزی همان چیزی است که جهان را مطمئن میکند سیاست پولی ایالات متحده ابزار امیال شخصی رئیسجمهور نیست. همین اعتماد است که کشورها را ترغیب میکند بدهی آمریکا را بپذیرند و دلار را بهعنوان ارز ذخیره جهانی نگه دارند. تجربههای پرهزینه فراوان است: هر جا سیاستمداران افسار سیاست پولی را به دست گرفتهاند، از ترکیهی اردوغان گرفته تا آرژانتینِ دیروز نتیجه چیزی جز بحران و فاجعه نبوده است. اگر امروز سناتورهای جمهوریخواه و حتی دیوان عالی پشت سر ترامپ بایستند و فدرال رزرو را به نهادی سیاسی تبدیل کنند، آنگاه نام جان رابرتز و همکارانش در تاریخ بهعنوان عاملان یکی از ویرانگرترین سوءرفتارهای قضایی ثبت خواهد شد.
نهادینه سازی بی کفایتی
جای شگفتی نیست که سیاست خارجی دولت ترامپ پر از لغزش و خطا باشد؛ چراکه او عمداً افرادی را به کار گماشت که نه تجربهی ادارهی سازمانهای بزرگ داشتند، نه دانش لازم برای مسئولیتهایشان. تنها ملاک انتخابشان به جای شایستگی حرفه ای تنها وفاداری شخصی بود. بله، منظورم تویی پیت هگست، وزیر دفاع؛ و تویی تولسی گابارد، مدیر اطلاعات ملی؛ و تویی استیو ویتکاف، فرستادهی ویژه. واقعاً چه کسی حل جنگ اوکراین یا پایان نسلکشی در غزه را به یک تاجر املاک بیتجربه میسپارد؟ تنها رئیسجمهوری که اساساً به هیچیک از این اهداف اهمیتی نمیدهد. این همان چهرههای غیرجدیاند که میپندارند با تغییر نام یک دریا به «خلیج آمریکا» یا دستکاری در عنوان وزارت دفاع، کشور ناگهان امنتر، نیرومندتر و ثروتمندتر خواهد شد.
شاید تصور شود با توجه به نقدهای پیشینم، باید از بریدن تیغ بر پیکر دستگاه سیاست خارجی آمریکا استقبال کنم؛ از پاکسازی وزارت خارجه، اخراج افسران ارشد نظامی و مقامات اطلاعاتی و فشار بر کارمندان مدنی. اما واقعیت این است که مشکل اصلی سیاست خارجی ایالات متحده هرگز از دل کارشناسان حرفهای و غیرحزبی برنخاسته؛ ریشه در جاهطلبیهای ناقص همهی رؤسایجمهور پس از جنگ سرد و مشاوران سیاسیای داشت که بر آنها تکیه کردند.
ترامپ اما مسیر معکوس را برگزیده و به جان همین کارشناسان حرفهای افتاده است: از تحلیلگر ارشد روسیه در سیا گرفته تا متخصصان امنیت سایبری چون جن ایسترلی و حتی ژنرال تیموتی ها، رئیس آژانس امنیت ملی. و دلیل این تسویهحساب عجیب؟ باورتان بشود یا نه، دلخوری یک اینفلوئنسر جنجالی شبکههای اجتماعی به نام لارا لامر از این افراد می باشد. ویلیام برنز، دیپلمات کهنهکار و رئیس پیشین سیا، بهدرستی گفته بود: «اگر تحلیلگران ما میدیدند رقبایمان چنین خودکشی سیاسی مرتکب شوند، جشن میگرفتند. اما حالا، این در کرملین و ژونگنانهای است که صدای جامهای شامپاین به هم میخورد.» اهمیت ماجرا در این است: یکی از سرمایههای همیشگی قدرت آمریکا، این تصور بوده که کشور به دست افرادی کاربلد، جدی، باانضباط و قابل اعتماد اداره میشود؛ حتی اگر بیخطا نبودند. از جنگ جهانی دوم به بعد، همین تصور احترام متحدان و حتی دشمنان را برمیانگیخت. ترامپ اما وفاداری و چاپلوسی را بر شایستگی و صداقت ترجیح داده است. او حتی رئیس ادارهی آمار کار را تنها به این دلیل اخراج کرد که صادقانه اعلام کرده بود سیاستهای اقتصادی ترامپ مطابق وعدههایش جواب نداده است. از این پس، دیپلماتها و رهبران خارجی کمتر به واشنگتن گوش خواهند داد، چون میدانند پشت ادعاهای آمریکا چیزی جز یک نمایش مضحک نیست. شاید در ظاهر سکوت کنند و چاپلوسی پیشه سازند، اما در دلشان خوب میدانند که با یک سیرک طرفاند نه یک دولت.
پایین آوردن سطح فکری و علمی آمریکا
بزرگترین مزیت راهبردی ایالات متحده موقعیت ژئوپلیتیکی ممتاز آن است، اما این برتری تنها با قدرت علمی و دانشگاهی کشور کامل شده است. دانشگاهها و مؤسسات پژوهشی آمریکا نهتنها هر سال میلیاردها دلار شهریه از دانشجویان خارجی جذب میکنند، بلکه دستاوردهایی میآفرینند که بهرهوری اقتصادی را افزایش میدهد، سلامت و امنیت را بهبود میبخشد و برتری فناورانهی ارتش را حفظ میکند. اگر هدف، حفظ جایگاه آمریکا بهعنوان قدرت نخست جهان باشد، بدیهی است که باید بیشترین سرمایهگذاری در علم، فناوری و آموزش صورت گیرد؛ بهویژه در زمانی که چین با تمام توان در حال پیشی گرفتن است. بیتوجهی به این حوزه، نهفقط یک خطای اقتصادی بلکه یک خودزنی ژئوپلیتیکی خواهد بود. کاری که هرگز نباید انجام داد، کاهش بودجهی پژوهش علمی، حمله به دانشگاهها با اتهامات ساختگی، دلسرد کردن دانشجویان خارجی از تحصیل در آمریکا و کاستن از جذابیت این کشور برای دانشمندان مشتاق است. اما دولت ترامپ دقیقاً همین مسیر را در پیش گرفت. آسیبی که از این رهگذر وارد میشود، شاید در کوتاهمدت بهروشنی دیده نشود، اما بیتردید دامنهدار، پایدار و بهسختی جبرانپذیر خواهد بود؛ ضربهای نه فقط به دانشگاهها، بلکه به همان ستون فقراتی که برتری اقتصادی و نظامی ایالات متحده را شکل داده بود.
این ده مورد را اگر کنار هم بگذاریم، نتیجهای جز فروپاشی تدریجی همان چیزی که جوزف نای «قدرت نرم» مینامید نخواهد داشت؛ قدرت جذب، قدرت اینکه دیگران تو را تحسین کنند، از تو الگو بگیرند، تو را خیرخواه ببینند نه مهاجم خودخواه و تو را نمایندهی ارزشها و آرزوهای مشترک بدانند. قدرت نرم جایگزین قدرت سخت نیست، اما در کنار آن عمل میکند و شرایطی میآفریند که دیگران داوطلبانه از رهبری آمریکا پیروی کنند، بیآنکه نیازی به نمایشهای پرهزینهی قدرت سخت باشد. چین، در حالی که همزمان قدرت سخت خود را گسترش میدهد، بهشدت در پی افزایش قدرت نرم است؛ با این ادعا که نسبت به آمریکا به نظمی عادلانهتر و پایدارتر متعهد است. شاید نیازی نباشد این ادعاها را باور کنیم، اما باید پذیرفت که در بسیاری از نقاط جهان برای آن شنوندههای همدل وجود دارد. آمریکا در پاسخ به چالشهای جهانی چه کرده است؟ در دوران دوم دولت ترامپ، کاخ سفید به جای ترمیم مشروعیت بینالمللی، تعرفههای تنبیهی بیمنطق بر کشورهای مختلف وضع کرده، به شکلی غیرقانونی به کشورها و حتی کشتیهای غیرنظامی حمله کرده و در کشتار هزاران غیرنظامی بیگناه در کنار متحدانش ایستاده است.
تحریمها نه علیه جنایتکاران، بلکه علیه مقامهای دیوان کیفری بینالمللی اعمال شد؛ همان کسانی که قصد تحقیق درباره این اقدامات را داشتند. در داخل کشور نیز ارتش به خیابانهای پایتخت فرستاده شد، مهاجران بدون دادرسی قانونی بازداشت و اخراج شدند و قانون بارها زیر پا گذاشته شد. در همین حال، رئیسجمهور و خانوادهاش خود را ثروتمندتر کردند، شورشیان را ستودند و کسانی را که خواستار پاسخگویی بودند، مجازات کردند. الگویی که تنها میتواند الهامبخش رهبران مستبد بالقوه در سراسر جهان باشد. بسیاری از دولتها در آغاز کار دچار لغزش میشوند، اما به مرور یاد میگیرند و اصلاح میکنند. اینجا اما ماجرا فرق دارد: ترامپ این بار مسنتر و از نظر فکری خشکتر است و تیمش نیز در برابر واقعیت، منطق و یادگیری مقاومتر از همیشه. معنایش روشن است: فهرست خطاهای او در سیاست خارجی تازه شروع کار است و بهزودی بسیار طولانیتر خواهد شد.
سرنوشت رهبران جهان در مواجهه با ترامپ
گزارش گاردین نشان میدهد چاپلوسی رهبران جهانی برای دونالد ترامپ همواره کوتاهمدت و بیثمر بوده است. از مودی که با تعرفههای تجاری دلشکسته شد تا مکرون، فوندرلاین و دیگر رهبران غربی که با تحقیر و قراردادهای یکطرفه روبهرو شدند. اکنون کییر استارمر در آستانه سفر دولتی ترامپ به لندن، با خطر خدشه به اعتبار بریتانیا مواجه است. تجربهها ثابت کردهاند ترامپ تنها به قدرت احترام میگذارد؛ از عقبنشینی در برابر نتانیاهو و کیم تا ایستادگی لولا در برزیل.
سیمون تیسدال ستون نویس روزنامه گاردین می نویسد: چاپلوسی برای دونالد ترامپ هیچگاه عمر درازی ندارد و نارندا مودی تازهترین رهبر جهانی است که این واقعیت را با بهایی سنگین تجربه کرد. نخستوزیر اقتدارگرای هند، با امید به جلب نظر «دوست واقعیاش» در کاخ سفید، میپنداشت توانسته دل بیقرار ترامپ را به دست آورد. اوج این نمایش رفاقت در سال ۲۰۱۹ رقم خورد؛ زمانی که هر دو دست در دست یکدیگر در گردهمایی «هَودی مودی» در تگزاس ظاهر شدند. اما این رابطه چندان پایدار نماند. تعرفههای تجاری ترامپ علیه هند و نزدیکی او به پاکستان همهچیز را بر هم زد. مودی، همچون دلدادهای سرخورده، هفته گذشته در چین بیپروا به آغوش ولادیمیر پوتین شتافت. ماجرای «ترامپ و مودی» به پایان رسید؛ هرچند واقعیت این است که این رابطه از همان آغاز نیز چیزی جز سطحینگری نبود.
استارمر و نقش ناخوشایند «زمزمهگر ترامپ» در سیاست بریتانیا
دیگر شیفتگان دونالد ترامپ نیز سرنوشتی جز دلشکستگی نداشتند. امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه، با همه هنرهای دیپلماتیکش تلاش کرد او را در مراسم باشکوه بازگشایی کلیسای جامع نوتردام تحت تأثیر قرار دهد. اما خیلی زود، پس از مشاجره بر سر جنگ غزه، ترامپ بیرحمانه او را کنار گذاشت و مکرون را «خودنما» و «همیشه در اشتباه» خواند. اورسولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا، نیز با اشتیاق راهی زمین گلف ترامپ در اسکاتلند شد تا دیداری خصوصی داشته باشد. حاصل اما چیزی نبود جز یکی از تحقیرآمیزترین و یکطرفهترین قراردادهای تجاری تاریخ؛ توافقی که بسیاری آن را همسنگ معاهدات نابرابر بریتانیا با چین در قرن نوزدهم دانستهاند. فهرست پیمانهای نقضشده و امیدهای بربادرفته آنقدر بلند است که بهسادگی قابل شمارش نیست. روابط میان کشورها معمولاً بر پایه قدرت، سیاست و منافع استراتژیک شکل میگیرد، اما در دنیای بیوفا و دمدمیمزاج ترامپ، همهچیز رنگوبوی شخصی و موقتی دارد. او حتی به طرز نگرانکنندهای به کلودیا شینباوم، رئیسجمهور مکزیک، ابراز علاقه کرد و گفت «خیلی دوستش دارد»، اما بلافاصله تهدید نمود برای مقابله با کارتلهای مواد مخدر به کشورش یورش خواهد برد. رهبران کشورهایی چون کانادا، آلمان، ژاپن، کره جنوبی و آفریقای جنوبی نیز هر کدام تلاش کردند دل او را به دست آورند، اما سرانجامی جز ناکامی نداشتند.
این تجربهها باید برای کییر استارمر، نخستوزیر بریتانیا، در آستانه سفر دولتی دونالد ترامپ به لندن طی روزهای آینده هشداری آشکار باشد. ایفای نقش ناخوشایند او بهعنوان «زمزمهگر ترامپ» تاکنون نهتنها سودی در پی نداشته، بلکه به بهای خدشه به اعتبار بریتانیا تمام شده است. با این حال، استارمر همچنان گمان میکند مدیریت روابط با آمریکا از دستاوردهای مهم نخستین سال نخستوزیری او به شمار میرود. اما واقعیت خلاف این تصور است: ترامپ نهتنها درخواستهای او برای آتشبس در غزه را نادیده گرفت، بلکه با تصمیم بریتانیا برای بهرسمیتشناختن کشور فلسطین نیز مخالفت کرد. علاوه بر این، او با نشست بیحاصل خود در آلاسکا، ولادیمیر پوتین، دشمن دیرینه لندن را بهطور چشمگیری تقویت کرد. تضمینهای امنیتی آمریکا برای اوکراینِ پساجنگ نیز چیزی جز سراب به نظر نمیرسد. در همین حال، تعرفههای فولاد و سیاستهای حمایتگرایانه ترامپ همچنان کارگران بریتانیایی را متضرر میکند.
قلدر حیاط مدرسه که فقط به قدرت احترام میگذارد
دومین سفر دولتی دونالد ترامپ چشماندازی هراسانگیز دارد؛ امتیازی که بهروشنی برازنده او نیست. آنچه ترامپ از این سفر خواهد برد آشکار است: تأیید سلطنتی، فرصتی برای نقشآفرینی در قالب «شاه دونالد» و سکویی ممتاز برای سر دادن شعارهای تفرقهافکن و پوپولیستی در برههای حساس از شکنندگی اجتماعی در آمریکا و بریتانیا.
نظرسنجیها نشان میدهد بخش بزرگی از افکار عمومی بریتانیا با این سفر مخالفاند و اکثریت نسبت به آمریکا بیاعتمادند. از همین رو، دستاوردی که کییر استارمر در پی آن است همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. به دست آوردن حسننیت گذرا از دیکتاتوری بالقوهای که دموکراسی آمریکا را فرسوده و نظم جهانی مبتنی بر قانون را تضعیف میکند، چیزی جز زیان برای لندن به همراه نخواهد داشت.
صحنهای که ترامپ در آن از زیردستان تحقیرشدهاش طلب سرسپردگی میکند، تصویری خواهد ساخت که بریتانیا را در نگاه جهانیان کشوری مطیع و بیجرئت نشان میدهد؛ کشوری که حتی از دفاع از ارزشهای بنیادین خویش هراس دارد. دولت استارمر آنچنان دچار بحران اخلاقی شده که حاضر نیست بپذیرد اسرائیل با پشتیبانی کامل ترامپ در غزه مرتکب نسلکشی است، اما همزمان پوشیدن یک تیشرت طرفدار فلسطین را «عملی تروریستی» قلمداد میکند. این مضحکه ترامپ چیزی جز رسوایی تازه و نشانهای دیگر از سقوط بریتانیا در ورطه بندگی استعماری نیست. اکنون و با نزدیک شدن به دویستوپنجاهمین سالگرد استقلال آمریکا، «رابطه ویژه» میان دو کشور بار دیگر به شکلی بیمارگونه و نابرابر به نقطه آغازین خود بازگشته است.
اما همه در برابر دونالد ترامپ زانو نمیزنند. شواهد روزبهروز بیشتر نشان میدهد که به جای کرنش، مقاومت بهترین راه مهار این «قلدر حیاط مدرسه» است. حرکت دیپلماتیک نارندا مودی در چین ثابت کرد که در مواجهه با ترامپ، داشتن ارادهای قاطع و گزینههای جایگزین مؤثرترین راهبرد است. سخنرانی سرسختانه شی جینپینگ، رهبر چین، نیز بازتاب همین درک بود. او و ولادیمیر پوتین هر دو دریافتهاند که هرگاه در موضوعاتی چون اوکراین، تجارت یا تحریمها پافشاری کنند، ترامپ عقبنشینی خواهد کرد. شی از همان آغاز موضعی سازشناپذیر اتخاذ کرد و پوتین نیز با بهرهگیری از چاپلوسی ماهرانه، روحیه شکننده ترامپ را دستکاری کرد. نتیجه اما یکی است: ترامپ، مانند همه بزدلان، به قدرت احترام میگذارد، زیرا ذاتاً ضعیف است و در نهایت ناگزیر به عقبنشینی میشود.
قلدر همیشه بازنده در برابر قدرت
هرچه حریف قدرتمندتر باشد، واکنش دونالد ترامپ نرمتر و رامتر میشود. بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل که با اتهام جنایت جنگی روبهرو است، نشان داد که با پافشاری بر مواضع خود میتواند ترامپ را عقب براند؛ حتی فراتر از آن، توانست او را وادار سازد به اردوگاهش بپیوندد. پس از حمله اسرائیل به ایران در ژوئن، نتانیاهو کاخ سفید را به همراهی کشاند. البته ترامپ طبق عادت همیشگی، خود را قهرمان پیروزیای ساختگی معرفی کرد.
کیم جونگاون، رهبر کره شمالی، نیز در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ او را فریب داده بود. با این حال، ترامپ که همچنان رؤیای دستنیافتنی جایزه صلح نوبل را در سر میپروراند، بار دیگر در اندیشه گفتوگویی بیقید و شرط با کیم جونگ اون است.
لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا، رئیسجمهور برزیل، مسیر متفاوتی را برگزیده است. هرچه دونالد ترامپ با تعرفههای سنگین و سیل انتقادها فشار بیشتری وارد میکند، لولا محکمتر در برابر او ایستادگی میکند. نگرانی اصلی ترامپ سرنوشت ژائیر بولسونارو است؛ همان سیاستمداری که درست مانند ترامپ تلاش کرد با کودتای انتخاباتی نافرجام قدرت را حفظ کند. اما لولا بیاعتنا به این فشارها، موضع خود را روشن کرده است. او بیپرده اعلام کرد: «اگر ایالات متحده نخواهد از ما خرید کند، ما به سراغ شرکای جدید میرویم. دنیا بزرگ است و مشتاق تجارت با برزیل.»