صفحه اول
کرامت ساقی- سیستم و سیاست پیش گرفته ایران پس از انقلاب سال 1357، به گونهای پیش رفت که نتوانست با هیچ کشوری وارد مناسبات نهادینه شود. به همین دلیل مناسبات ما پس از انقلاب همواره مناسبتی بوده است. ایران پس از انقلاب حداکثر تعاملی که با جهان داشت، تجارت بود. ما حتی نتوانستیم وارد ارتباط پایدار با کشورهایی مانند عراق و پاکستان شویم. به دلیل تمام این سیاست ها، سیاست خارجی ایران تبدیل به یک سیاست خارجی پر هزینه و کم درآمد است؛ درحالی که اساس سیاست باید بر مبنای هزینه_فایده است. در دورانی که تنشهای امنیتی به اوج خود رسیده و سایهی درگیریهای منطقهای از جمله جنگ اخیر میان ایران و اسرائیل، بر آینده خاورمیانه سنگینی میکند، بیش از هر زمان دیگر باید این پرسش را با جدیت مطرح کرد: امنیت ملی ایران چگونه تضمین میشود؟اگرچه امنیت، تعاریف متعددی در حوزه نظامی، فرهنگی و سیاسی دارد، اما در جهان امروز، تضمین اقتصادی، قدرتمندترین بازوی امنیت ملی است. نه با توپ و تانک، بلکه با سرمایهگذاری، اشتغال، و وابستگی متقابل اقتصادی است که میتوان یک کشور را از دایره تهدیدهای مزمن بیرون کشید. کشوری که میزبان سرمایهگذاری صد میلیون دلاری شرکتهای آمریکایی، ژاپنی یا اروپایی است، بهسختی میتواند هدف حمله مستقیم همان کشورها قرار گیرد. وابستگی متقابل اقتصادی مانند پلیست که منافع دو طرف را به هم گره میزند و هزینه هرگونه خصومت را بهشدت افزایش میدهد.عملیات اخیر آمریکا با نام «چکش نیمهشب» علیه تأسیسات هستهای ایران و همچنین طرح صلح تازه میان رژیم صهیونیستی و حماس که شامل استقرار یک نیروی بینالمللی تثبیتکننده در غزه است، بار دیگر آمریکا را در مرکز تحولات منطقه قرار داده است. این وضعیت، طبق تحلیلی که از فایننشال تایمز خواندم، نشان میدهد که واشنگتن «هیچگاه قادر به خروج واقعی از منطقه نیست». در حال حاضر حدود ۴۰ هزار نظامی آمریکایی همچنان در نقاط مختلف خاورمیانه حضور دارند؛ حضوری که با شعار «چرخش به شرق» تناقض دارد. در سیاست جهانی، تصمیمگیری کشورها بیشتر تحت تأثیر حوادث پیشبینیناپذیر قرار میگیرد تا اراده سیاسی. با اشاره به درگیریهای اخیر میان رژیم صهیونیستی و حماسمی توان اذعان داشت که این جنگ، آمریکا را ناگزیر به مداخله کرد، چرا که عدم واکنش، اعتبار جهانی آن را تضعیف میکرد. در بخش دیگری از گزارش، به نقش «غرور ملی» در ماندگاری حضور آمریکا در غرب آسیا اشاره شده و یادآور میشود که هرچند انگیزههای شخصی برخی رؤسای جمهور - مانند تمایل ترامپ به دریافت جایزه صلح نوبل - در تصمیمگیریها مؤثر است، اما در سطحی عمیقتر، این «غرور ملی» و حس قدرت جهانی است که مانع از عقبنشینی واشنگتن میشود. به نوشته مقاله، بیشتر کشورهای منطقه هنوز به آمریکا نیاز دارند، چه برای تأمین امنیت، چه برای رفع تحریمها یا انتقال فناوریهای اقتصادی پس از دوران نفت. همین وابستگی، بستری برای نفوذ مستمر آمریکا فراهم کرده است. فایننشال تایمز تأکید میکند که هیچ ابرقدرتی داوطلبانه از عرصه نفوذ خود دست نمیکشد، مگر آنکه با شکست اقتصادی یا نظامی روبهرو شود. تجربه آمریکا در منطقه نیز بیش از آنکه نشاندهنده سیاستی آگاهانه باشد، بازتابی از «وابستگی روانی به نقش ابرقدرتی» است. در این میان، منطقه خاورمیانه به تعبیر نویسنده، «دریچهای به دنیای قدیم سلطه آمریکا» محسوب میشود؛ جایی که واشنگتن هنوز میتواند مانند گذشته عمل کند، حتی اگر قدرتش در سایر مناطق با چالش روبهرو شده باشد. در ادامه، مقاله این وضعیت را در چارچوبی گستردهتر بررسی کرده و آن را بخشی از «چسبندگی ساختاری» در قرن بیستویکم میداند. همانگونه که پیشبینیها پس از حملات ۱۱ سپتامبر درباره پایان جنگهای کلاسیک و ظهور نبردهای نامنظم نادرست از آب درآمد و جنگهای تمامعیار میان کشورها دوباره در اروپا ایجاد شد، وعده خروج آمریکا از منطقه نیز تحقق نیافته است. فایننشال تایمز نتیجه میگیرد که جهان مدرن پر از تغییرات ظاهری است، اما در عمل، «چیزهای اندکی تغییر میکند.»