روزنامه کائنات
5

گزارش

1404 چهارشنبه 14 آبان - شماره 4947

کائنات دلایل تمایل اعراب خلیج‌فارس به نزدیکی به تهران را بررسی می کند

منطقه‌ در انتظار ابتکارات روشن

  درنا اثباتی- پس از یک دهه، برخی کشور‌های عربی خلیج فارس بر پایه ملاحظات جدید اقتصادی و سیاسی، دیدگاه شکاکانه و طردکننده قبلی خود نسبت به فعالیت‌های هسته‌ای ایران را اصلاح کرده و به جای اصرار بر انزوای هسته‌ای تهران، اکنون خواستار مشارکت در مذاکرات هسته‌ای و حتی میزبانی آنها میان ایران و آمریکاست.
ثبات منطقه‌ای و ترس از گرفتار شدن در جنگی تمام‌عیار در صورت وقوع تقابل نظامی میان تهران و تل آویو/واشنگتن، پیگیری چنین راهبردی را از سوی آنها الزامی کرده است.
تمایل اعراب خلیج‌فارس به نزدیکی به ایران به معنای معکوس کردن استراتژی‌ای است که آمریکا به مدت ۳۰ سال روی آن سرمایه‌گذاری کرده، یعنی استراتژی انزوای ایران. این روزها ایران باید تصمیم بگیرد رویکرد خود را با رویکرد کلان‌تر در منطقه پیوند بزند و صرفا از مجرای برخی روابط دوجانبه خوب و دیرینه با عراق، عمان و قطر به تامین نیازها بسنده نکند. همراه شدن با یک رویکرد جامع‌تر که در آن ایران در کنار امارات، عربستان، مصر، ترکیه و پاکستان بازیگری کند و بخشی از یک سیاست منطقه‌ای با ابتکارات روشن و مورد توافق جهانی باشد، بیش از هر زمانی در فضای کنونی منطقه‌ای و بین‌المللی احساس می‌شود. به‌هر‌ترتیب سند چشم‌انداز امنیت منطقه‌ای شورای همکاری گامی مهم در ارائه‌ یک زبان و چارچوب مشترک برای چالش‌های پیچیده منطقه‌ای است که می‌طلبد ایران و بازیگران این مجموعه بر اساس تجربیات تلخ دیروز و چالش‌های امروز برای یک آینده با عدم قطعیت‌های بالا به همکاری و هم‌افزایی بپردازند.
اظهارات بی‌سابقه مقامات ارشد عربی منطقه
اظهارات بی‌سابقه اخیر وزیر خارجه عمان، به‌وضوح از یک چرخش گفتاری و گفتمانی در سیاست‌های منطقه‌ای اعراب نسبت به ایران حکایت می‌کند. او ضرورت تصحیح نگرش کشورهای حوزه خلیج فارس به ایران را یادآور شده و از«یک چارچوب امنیتی فراگیر و منطقه‌ای» سخن گفته است. این می‌تواند دست رد به طرحی باشد که آمریکا و اسرائیل با عنوان «پیمان ابراهیم» از آن یاد می‌کنند.
سخنان اخیر دیپلمات ارشد عمانی درباب نقش ایران در منطقه، از هرجهت شایسته توجه و دقت نظر است. «بدر البوسعیدی» وزیر امور خارجه عمان در میزگردی که در چارچوب کنفرانس سالانه «گفت‌وگوی منامه» توسط موسسه بین‌المللی مطالعات استراتژیک (IISS) در بحرین برگزار شد، به این نکته بسیار مهم اشاره کرد که اکنون زمان آن رسیده است که در سیاست‌های منطقه‌ای و موضع‌گیری کشورها نسبت به ایران، تغییرات جدی داشته باشیم. فحوا و بافت سخنان او نشان می‌داد که اتفاقات جنگ 12 روزه و رفتارشناسی ایران و رژیم صهیونیستی در آن، تأثیر تعیین‌کننده‌ای در اتخاذ چنین مواضع بدیعی داشته است. چنین تحول گفتمانی در سطح منطقه، از چنان قابلیت و ظرفیتی برخوردار است که ترتیبات امنیتی و راهبردی کشورهای حوزه خلیج فارس را دستخوش تغییراتی کند.
تغییر نگرش کشورهای منطقه به ایران
آنگونه که البوسعیدی نیز یادآور شده، کشورهای حاشیه خلیج فارس، به‌ویژه پس از انقلاب اسلامی، ایران را به‌عنوان تهدیدی بالفعل یا بالقوه در نظر می‌گرفتند. آنها گمان می‌کردند که ایران می‌خواهد انقلاب خود را به تمام جهان و خصوصاً به کشورهای منطقه و همسایه صادر کند. به همین دلیل، آشکار یا پنهان، به سمت سیاست‌های مهار ایران میل کردند. در این میان، برنامه‌های نفاق‌افکن غرب نقش زیادی داشت.
با این‌حال، تجاوز بلاتوجیه و آشکار رژیم صهیونیستی به ایران در خلال جنگ 12 روزه و نیز حمله موشکی به قلب قطر، ذهنیت عمومی کشورهای منطقه را نسبت به سیاستمداران تل‌آویو تغییر داد. یکی از مهم‌ترین عواملی که به این تغییر نگرش کمک کرده، رفتارهای هوشمندانه ایران در پاسخ به تجاوزات اسرائیل و آمریکا بوده است. وزیر امور خارجه عمان، بدر البوسعیدی، در اظهارات خود به‌طور صریح اشاره کرده است که سیاست مهار ایران، نه‌تنها به نتیجه‌ای نرسیده، بلکه وضعیت امنیتی منطقه را پیچیده‌تر کرده است. از نظر عمان، ایران می‌تواند و باید شریک موثری برای ایجاد ثبات و امنیت در منطقه باشد، نه اینکه تهدیدی به حساب بیاید که باید مهار شود. این تغییر نگاه در کشورهای عربی به‌ویژه پس از حملات اخیر اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران، به‌وضوح قابل مشاهده است.
مواضعی مشابه این را مدتی پیش، از زبان ترکی الفیصل، سیاستمدار پرنفوذ و مسئول پیشین دستگاه اطلاعاتی عربستان شنیدیم. او در آن سخنان گفته بود اگر بر جهان، عدالت حکمفرما بود، باید شاهد می‌بودیم که بمب‌افکن‌های B-2 آمریکا، دیمونا و سایر سایت‌های هسته‌ای اسرائیل را بمباران کنند؛ چرا که این اسرائیل است که دارای زرادخانه اتمی است، به معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT) نپیوسته و تحت نظارت آژانس بین‌المللی انرژی اتمی (IAEA) قرار ندارد. الفیصل این را هم گفته بود که کسانی که حملات اسرائیل به ایران را با استناد به اظهارات برخی مقامات ایرانی درباره «محو اسرائیل» توجیه می‌کنند، معمولاً از سخنان بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، غافل می‌مانند که از سال ۱۹۹۶ بارها خواستار «سرنگونی حکومت ایران» شده است.
چنین اظهارات و مواضعی به‌وضوح از یک چرخش گفتاری و گفتمانی در سیاست‌های منطقه‌ای اعراب نسبت به ایران حکایت می‌کند. وزیر امور خارجه عمان با تأکیدی معنادار گفته است: «خودداری از تعامل سازنده و صادقانه با ایران و سایر بازیگران، مشکلاتی همچون جنگ‌های نیابتی، رنج انسانی یا گسترش سلاح‌های هسته‌ای را حل نخواهد کرد؛ برعکس، طرد و حذف، موجب شعله‌ورتر شدن درگیری، افراط ‌گرایی و بی‌ثباتی می‌شود و همین چالش‌ها را تشدید می‌کند. تنها یک چارچوب امنیتی فراگیر و منطقه‌ای می‌تواند با بهره‌گیری از منابع جمعی، به‌طور مؤثر به چالش‌های مشترک بپردازد و مسیر آینده‌ای باثبات‌تر و شکوفاتر را برای ملت‌های ما هموار کند.»
چالش‌های پروژه «پیمان ابراهیم» و اهداف اسرائیل و آمریکا
به نظر می رسد که تعبیر «چارچوب امنیتی فراگیر و منطقه‌ای» که مورد استفاده البوسعیدی قرار گرفته است، می‌تواند به عنوان دست رد این کشور مهم حوزه خلیج فارس به طرحی باشد که آمریکا و اسرائیل با عنوان «پیمان ابراهیم» از آن یاد می‌کنند و در تلاش هستند که کشورهای عربی و اسلامی را به حضور در آن متقاعد یا حتی مجبور کنند. سخنان وزیر خارجه عمان، اما این پروژه راهبردی اسرائیل و آمریکا را با چالش‌های جدی روبرو می‌کند.
این پروژه که به عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی در خاورمیانه و خلیج فارس می‌پردازد، به‌طور عمده بر پایه ایجاد یک جبهه متحد علیه ایران استوار است. در واقع، یکی از الزامات اصلی برای موفقیت پیمان ابراهیم، ایجاد تصویری منفی از ایران به‌عنوان تهدیدی برای امنیت منطقه است. برای این که کشورهای عربی حاضر به پرداخت هزینه‌های اقتصادی و سیاسی برای عادی‌سازی روابط با اسرائیل شوند، باید «ایران هراسی» به عنوان یک الزام در نظر گرفته شود. اسرائیل قبل از جنگ 12 روزه و حتی قبل از 7 اکتبر و شروع جنگ غزه، تلاش می‌کرد با راهبرد «نبرد در منطقه خاکستری»، با کمترین هزینه، امنیت بخرد و در عین حال، برای توسعه حوزه نفوذ و عادی‌سازی روابطش با کشورهای منطقه خلیج فارس اقدام کند.
اما وضعیت فعلی منطقه، به‌ویژه پس از تحولات اخیر، نشان می‌دهد که اجرای آن راهبرد و نیز پروژه «پیمان ابراهیم» اکنون با موانع بزرگی روبرو است. حملات اسرائیل به ایران، موجب شد که بسیاری از این کشورهای منطقه به رفتارهای تهدیدآمیز اسرائیل بیشتر پی ببرند. به‌ویژه در حملات اخیر اسرائیل به قطر که نشان‌دهنده بی‌حد و مرزی این رژیم در ضربه زدن به استقلال و منافع کشورهای عربی است، بسیاری از کشورهای منطقه به این نتیجه رسیدند که همکاری با ایران به‌عنوان یک شریک استراتژیک برای ایجاد ثبات منطقه‌ای، می‌تواند بهتر از هم‌پیمانی با اسرائیل باشد.
در پاسخ به این تحولات، ایران توانسته است با استفاده از ترکیب اقتدار نظامی و دیپلماسی فعال، نه‌تنها نقشه‌های اسرائیل و آمریکا را در عرصه نظامی با شکست روبرو کند، بلکه در عرصه دیپلماتیک نیز به‌ویژه در میان کشورهای عربی خلیج فارس، جایگاه خود را تثبیت نماید. سیاست هوشمندانه ایران، که مبتنی بر خویشتنداری و برقراری روابط متوازن با کشورهای منطقه است، باعث شده تا ایران نزد کشورهای منطقه خلیج فارس، به‌عنوان یک شریک مطمئن برای ایجاد امنیت و ثبات در منطقه شناخته شود. ایران توانسته است این پیام را به‌طور مؤثر منتقل کند که قادر است به‌عنوان یک سد محکم در برابر توسعه‌طلبی‌های اسرائیل عمل کند و در عین حال، به کشورهای منطقه اطمینان دهد که هرگونه رفتار تهدیدآمیز به بحران‌های بیشتری منجر خواهد شد.
 به این اعتبار می‌توان گفت که با توجه به تحولات اخیر در منطقه، پروژه «پیمان ابراهیم» و استراتژی‌های اسرائیل و آمریکا در خاورمیانه با چالش‌های جدی روبرو شده است. اکنون ایران برای کشورهای منطقه خلیج فارس، نه‌تنها  تهدیدی بزرگ که باید مهار شود نیست، بلکه یک شریک استراتژیک و قابل اتکا برای تأمین امنیت و ثبات منطقه شناخته می‌شود. در این میان، راهبرد ایران در دیپلماسی و سیاست‌گذاری امنیتی، توانسته است بر دیدگاه‌های کشورهای منطقه تأثیر بگذارد و شرایط جدیدی برای همکاری‌های منطقه‌ای ایجاد کند.
اجرای پروژه‌هایی که به‌دنبال انزوای ایران هستند، به‌ویژه با توجه به تنش‌های اخیر، اکنون به‌طور جدی با ابهام و بلکه بن‌بست‌هایی روبرو شده است و این تحولات به‌طور مستقیم بر معادلات سیاسی و امنیتی در منطقه تأثیر خواهد گذاشت. نکته مهم و اساسی این است که دستگاه‌های راهبردی تصمیم‌ساز در کشور باید با درک دقیق از این تحول گفتمانی منطقه، برای تعمیق و تداوم آن تلاشی مضاعف به خرج دهند و این نشانه‌های اولیه را به وضعیتی پایدار و پردامنه تبدیل کنند.
آیا خاورمیانه به سوی نظم دلخواه بی‌بی و ترامپ پیش می‌رود؟
اسرائیل نمی‌تواند با بمباران خاورمیانه، نظمی تازه و پایدار در منطقه ایجاد کند. رهبری منطقه‌ای تنها با برتری نظامی به دست نمی‌آید؛ بلکه نیازمند سطحی از رضایت و همکاری دیگر قدرت‌های منطقه‌ای است. اما هیچ‌کس در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست، و همهٔ کشورها اکنون از قدرت مهارنشدهٔ آن بیم دارند.
نظم منطقه‌ای خاورمیانه با سرعت در حال تغییر است، اما نه آن‌گونه که بسیاری از مقام‌های اسرائیلی و آمریکایی تصور می‌کنند.
به نوشته فارن‌افرز،  تلاش دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا برای پایان دادن به جنگ غزه به آزادی همهٔ گروگان‌های زندهٔ اسرائیلی و وقفه‌ای در کشتار و ویرانی بی‌امانی انجامید که این سرزمین را به‌شدت نابود کرده است. این پیشرفت امیدها را برای دگرگونی  وسیع‌تر منطقه‌ای برانگیخت، حتی اگر همچنان نامعلوم باشد که پس از آتش‌بس اولیه چه پیش خواهد آمد. خود ترامپ از «طلوع صلح در خاورمیانه» سخن می‌گوید. اگر توافق او مانع از اخراج فلسطینی‌ها از غزه و الحاق کرانهٔ باختری شود، بسیاری از دولت‌های عرب شاید بار دیگر مشتاق بررسی عادی‌سازی روابط با اسرائیل باشند. در واقع، اسرائیلی‌ها فشار رهبران عرب بر حماس برای پذیرش توافق ترامپ را نشانه‌ای دانستند که عادی‌سازی می‌تواند دوباره روی میز قرار گیرد.
ما حتی اگر توافق  غزه پابرجا بماند، این لحظهٔ همگرایی آمریکا و اسرائیل دوام نخواهد داشت. باور نادرست اسرائیل به این‌که برتری راهبردی دائمی بر دشمنانش به دست آورده، تقریباً قطعاً آن را به اقدام‌های فزاینده تحریک‌آمیز سوق خواهد داد که مستقیماً اهداف کاخ سفید را به چالش می‌کشد. دولت‌های خلیج فارس که اسرائیل رؤیای پیوستن‌شان به دایرهٔ خود را دارد، تردید دارند که اسرائیل بخواهد یا بتواند از منافع اصلی‌شان حفاظت کند. آن‌ها اکنون کمتر نگران  رویارویی با ایران‌اند و کمتر تصور می‌کنند  که راه رسیدن به واشنگتن از تل‌آویو می‌گذرد. و به نظر نمی‌رسد اسرائیل میزان قرابت و هم‌سویی ترامپ با دولت‌های خلیج فارس را درک کرده باشد.
رد کردن خطوط قرمز و خیال‌پردازی همگانی
خیال‌پردازی خوش‌بینانه  سراسر کابینه و دستگاه امنیت ملی اسرائیل را فرا گرفته است، نهادهایی که از فرصت‌هایی که با به‌کارگیری قدرت نظامی این رژیم پدید آمده، به وجد آمده‌اند و از آن لذت می‌برند.
پس از حملات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس، اسرائیل سلسله‌ای از حملات هوایی و مداخلات را در سراسر منطقه آغاز کرد که نه فقط حماس، بلکه تمام محور مقاومت را هدف گرفت؛ بارها از خطوط قرمزی عبور کرد که مدت‌ها جنگ سایهٔ منطقه‌ای را قاعده‌مند کرده بود و رهبرانی را هدف گرفت که دست‌نیافتنی تلقی می‌شدند: حسن نصرالله، رهبر فقید حزب‌الله، با بمبی عظیم در مرکز بیروت؛ اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی فقید حماس، در یک خانهٔ امن ایرانی؛ چندین فرمانده نظامی ایران در سوریه؛ و نخست‌وزیر حوثی  یمن. بمباران سایت‌های هسته‌ای و نظامی در ایران نقطهٔ اوج آرزوی دیرینهٔ اسرائیل برای ضربه زدن به قلب بزرگ‌ترین رقیبش بود.
لحظهٔ ژئوپولیتیک در حال تغییر
با این حال، حمله‌ای در خلیج فارس به شکلی غافلگیرکننده به نقطهٔ عطف تبدیل شد. تلاش شوکه‌کنندهٔ اسرائیل برای ترور رهبران حماس که سپتامبر گذشته در دوحه برای مذاکراتی با میانجی‌گری آمریکا گرد آمده بودند، نمایانگر تشدید چشمگیر  تلاش این رژیم برای بازترسیم خاورمیانه از طریق قدرت هوایی بود، قماری از آن دست که تنها از سوی رهبرانی انجام می‌شود که کاملاً به مصونیت خود از پیامدها باور دارند. اما ترامپ تصمیم گرفت که این بار اسرائیل پا را از حد فراتر گذاشته است. تصویر پاک‌نشدنی چهرهٔ درهم ترامپ در حالی‌که بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، با شرمساری متن عذرخواهی از پیش‌نوشته‌ای را در تماس تلفنی با امیر قطر می‌خواند، گویای لحظهٔ ژئوپولیتیک در حال تغییر است که به آتش‌بس اولیه در غزه انجامید.
مشخص نیست که خشم ترامپ از اسرائیل فراتر از آتش‌بس، به تغییرات معناداری منجر شود یا نه. ارتش اسرائیل با استناد به «حملات احتمالی حماس در جنوب غزه»، هفته گذشته دوباره بخش‌هایی از این سرزمین را بمباران کرده است.‌درگیری طولانی‌مدت، ضعف‌های اسرائیل را آشکار کرده است: سامانه‌های دفاع موشکی‌اش امنیت کامل فراهم نمی‌کنند، اقتصادش توان ادامهٔ جنگ بی‌پایان را ندارد، سیاست داخلی‌اش پس از دوره‌ای طولانی از بحران غزه دچار تلاطم شده، و ارتش آن همچنان وابستگی عمیقی به ایالات متحده دارد. ویرانی غزه جایگاه اسرائیل را در جهان نابود کرده و این رژیم را بیش از هر زمان دیگری منزوی و تنها گذاشته است. اسرائیل نمی‌تواند با بمباران خاورمیانه، نظمی تازه و پایدار در منطقه ایجاد کند. رهبری منطقه‌ای تنها با برتری نظامی به دست نمی‌آید؛ بلکه نیازمند سطحی از رضایت و همکاری دیگر قدرت‌های منطقه‌ای است. اما هیچ‌کس در خاورمیانه خواهان رهبری اسرائیل نیست، و همهٔ کشورها اکنون از قدرت مهارنشدهٔ آن بیم دارند. برخی در واشنگتن از چشم‌انداز اسرائیلی غیرقابل مهار که دشمنان آمریکا را نابود می‌کند، ابراز خرسندی می‌کنند؛ اما باید در آرزوهای خود محتاط باشند. منافع اسرائیل با منافع ایالات متحده یکسان نیست و اسرائیل در حال صدور چک‌هایی است که شاید آمریکا نخواهد یا نتواند نقدشان کند.
نظم پیشین و آینده
تلاش اسرائیل برای بازسازی نظم منطقه‌ای فراتر از آن رفته که بسیاری تصور می‌کردند، اما این حرکت برخلاف جریان‌های نیرومند تاریخ است. نظم منطقه‌ای خاورمیانه در طول ۳۵ سال گذشته به طرز چشمگیری پایدار مانده است. در زیر سطح ناآرامی‌ها، خشونت‌ها و آشوب‌های ظاهراً بی‌پایان، ساختار بنیادین سیاست منطقه‌ای تنها در چند مقطع دستخوش تغییر بالقوه شده که هیچ‌کدام پایدار نبوده‌اند. این ساختار متکی است بر برتری ناپایدار، ناخوشایند و تا حد زیادی ناخواستهٔ آمریکا در سطح بین‌المللی، و تقسیم مستحکم منطقه به دو بلوک رقیب، هرچند این تقسیم گاهی به‌صورت رسمی انکار می‌شود.
این نظم منطقه‌ای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تثبیت برتری جهانی آمریکا شکل گرفت. در دوران جنگ سرد، کشورهای منطقه می‌توانستند میان دو ابرقدرت بازی تعادل برقرار کنند، و واشنگتن و مسکو از بیم از دست دادن متحدان محلی، بیش از حد نگران بودند. اما پس از سال ۱۹۹۱، همهٔ راه‌ها از واشنگتن می‌گذشت. پرسش حیاتی این بود که کدام کشورها در درون نظم آمریکایی قرار دارند و کدام بیرون از آن.
کشورهای درون نظم مانند اسرائیل و بیشتر کشورهای عربی از تضمین‌های امنیتی، دسترسی به نهادها و منابع مالی بین‌المللی، و حمایت‌های دیپلماتیک برخوردار بودند. کشورهایی که بیرون ماندند، ایران، عراق، لیبی و سوریه با تحریم‌های فلج‌کننده، بمباران‌های مکرر، مداخلات پنهان و شیطانی جلوه دادن دائمی روبه‌رو شدند. جای شگفتی نیست که لیبی و سوریه در دهه‌های ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ در تلاش بودند تا دوباره به مدار رضایت واشنگتن بازگردند و به نظم منطقه‌ای تحت رهبری آمریکا بپیوندند. برتری آمریکا، که با فاجعهٔ حمله به عراق و بحران مالی جهانی ۲۰۰۸ تضعیف شد، دیگر به استحکام دهه‌های پیش نیست. با این حال، چندقطبی شدن جهان هنوز چشم‌انداز دوری دارد. روسیه در منطقه تنها یک متحد داشت، رژیم ضعیف بشار اسد در سوریه، و اکنون، پس از برکناری اسد در سال ۲۰۲۴، همان را هم از دست داده است.
افزایش قدرت اقتصادی چین و مجموعه توافق‌های استراتژیک گسترده‌اش با قدرت‌های منطقه‌ای نیز هنوز به چالشی جدی برای نظم آمریکامحور بدل نشده است. پکن در موضوع غزه عملاً غایب بوده و صرفاً بمباران‌های اسرائیل و آمریکا در ایران را محکوم کرده است. چین تنها یک پایگاه دریایی کوچک در جیبوتی دارد که برای مقابله با دزدی دریایی در خلیج عدن استفاده می‌شود و در زمان محاصرهٔ دریای سرخ توسط حوثی‌ها در واکنش به حملات اسرائیل به غزه هیچ اقدامی نکرد. در حال حاضر، چین ظاهراً راضی است که از سلطهٔ نظامی آمریکا در خلیج فارس بهره‌برداری کند، حتی با وجود وابستگی‌اش به نفت و گاز خاورمیانه. اگرچه کشورهای منطقه می‌کوشند شراکت‌های نظامی و اقتصادی خود را متنوع کنند و در معامله با واشنگتن امتیازات بهتری بگیرند، هنوز بدیلی برای برتری آمریکا پدید نیامده است. از سال ۱۹۹۱ تاکنون، کشورهای خاورمیانه در چارچوب نظمی دوقطبی قرار گرفته‌اند که در آن، بلوک تحت رهبری آمریکا شامل اسرائیل، بیشتر کشورهای عربی و ترکیه، در برابر بلوک ایران و متحدانش صف‌آرایی کرده است. رهبران خلیج فارس از رویکرد معامله‌گرانه و «توافق‌محور» ترامپ خشنودند، زیرا عطش او برای معامله، با توان مالی دولت‌های نفت‌خیز کاملاً سازگار است. توافق‌های ابراهیم که در سال ۲۰۲۰ به ابتکار ترامپ باعث عادی‌سازی روابط چند کشور عربی با اسرائیل شد، در عمل تغییر چندانی ایجاد نکرد، جز در ظاهر، چراکه بسیاری از آن کشورها پیش از آن نیز روابط راهبردی پنهان با اسرائیل در برابر ایران داشتند.
نظم سه قطبی
این نظم تحت رهبری ایالات متحده به طرز شگفت‌انگیزی پایدار باقی مانده است. فروپاشی روند صلح اسرائیل و فلسطین در سال ۲۰۰۱ و انتفاضه دوم خونین هیچ اختلال معناداری در آن ایجاد نکرد. حملات یازدهم سپتامبر، تهاجم فاجعه‌بار به عراق، یا اجرای سیاست‌های بسیار منفور به نام «جنگ جهانی علیه ترور» نیز چنین نکردند. البته این بحران‌ها موقعیت بلوک ایران را تقویت کردند، بلوکی که در طی دهه‌ها به‌طور پیوسته در حال قدرت‌گیری بود، زیرا متحدانش در بغداد، بیروت و صنعا به جایگاه‌های مسلط دست یافتند؛ اسد در دمشق بر سر  قدرت باقی ماند؛ و حماس و حزب‌الله زرادخانه‌ای قدرتمند از موشک‌ها و توانایی‌های نظامی دیگر به دست آوردند. در دوران آشوب‌های بزرگ ناشی از خیزش‌های عربی پس از سال ۲۰۱۱، این نظم دوقطبی به چیزی شبیه به نظم سه‌قطبی تبدیل شد. آنچه محور مقاومت  خوانده می‌شود عمدتاً انسجام خود را حفظ کرد، اما تهدیدها و فرصت‌های ناشی از آن تحولات تاریخی رقابت ویرانگری را در جبهه‌های مختلف منطقه‌ای دامن زد؛ رقابتی که ائتلاف تحت رهبری آمریکا را به دو شاخه تقسیم کرد: قطر و ترکیه در یک سو، و عربستان سعودی و امارات در سوی دیگر، در حالی‌که واشنگتن تلاش می‌کرد آن‌ها را در راستای اهدافی مشترک نگه دارد. محاصرهٔ قطر از سوی امارات و عربستان در سال‌های ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ تلاش‌ها برای حفظ جبهه‌ای متحد در برابر ایران را به‌شدت تضعیف کرد. با این حال، این بحران بدفرجام به‌سرعت پس از روی کار آمدن جو بایدن حل‌وفصل شد، و همهٔ طرف‌های اصلی با یکدیگر آشتی کردند و نظم سنتی منطقه دوباره برقرار شد، هرچند دولت بایدن در تلاش وسواس‌گونه‌اش برای دستیابی به توافق عادی‌سازی میان اسرائیل و عربستان ناکام ماند.
اما در پی جنگ غزه، رژیم‌های عربی دوباره به مسئلهٔ فلسطین توجه نشان داده‌اند. رهبران منطقه، که همواره از بروز موج تازه‌ای از قیام‌های مردمی بیم دارند و به‌دقت هر نشانه‌ای از خشم عمومی را زیر نظر می‌گیرند، به‌خوبی از عمق خشم مردم نسبت به پاکسازی قومی و ویرانی غزه آگاه‌اند. طرح «ابتکار صلح عربی» از سوی عربستان سعودی که صلح با اسرائیل را منوط به تشکیل دولت فلسطینی می‌داند نشان‌دهندهٔ قدرت این تغییر است. این تغییر در شرایط آتش‌بس غزه نیز بازتاب یافت: اخراج فلسطینی‌ها و الحاق این سرزمین از سوی اسرائیل رسماً رد شد، شروطی که بیش از آن‌که با خواست اسرائیل سازگار باشند، با ترجیحات کشورهای خلیج فارس هم‌راستا بودند.  


 آیا اعراب دیگر به حمایت نظامی آمریکا باور ندارند؟
 در پی کاهش تعهدات امنیتی آمریکا و سیاست‌های پرمناقشه دونالد ترامپ، بی‌اعتمادی اعراب به واشنگتن به اوج تاریخی رسیده است. حمله مشترک آمریکا و اسرائیل به تأسیسات هسته‌ای ایران، پاسخ موشکی تهران به پایگاه العُدید قطر و حمله اسرائیل به دوحه، خشم جهان عرب را برانگیخت. در نتیجه، کشورهای خلیج فارس با تردید نسبت به چتر امنیتی آمریکا، به‌سوی تنوع‌بخشی به ائتلاف‌های دفاعی با قدرت‌هایی چون چین، روسیه، پاکستان و ترکیه برای استقلال راهبردی بیشتر روی آورده‌اند.
به گزارش روزنامه القدس العربی، بی‌اعتمادی نسبت به ایالات متحده که از آغاز قرن بیست‌ویکم شکل گرفت، امروز به یکی از عمیق‌ترین گسل‌های ژئوپلیتیکی در خاورمیانه تبدیل شده است. در سال‌های اخیر، نشانه‌ها آشکارتر از همیشه‌اند: ایالات متحده، با وجود جایگاهش به‌عنوان قدرتمندترین متحد نظام بین‌الملل، به تدریج اهمیت خاورمیانه و به‌ویژه خلیج فارس را در معادلات راهبردی خود کاهش داده است. تمرکز اصلی واشنگتن اکنون بر مهار تهدیدهای نوظهور در نظم چندقطبی در حال شکل‌گیری است؛ نظمی که محور آن مقابله با صعود چین و کنترل تهدیدات روسیه است؛ روندی که ریشه‌هایش حتی پیش از تبدیل چین به رقیب اصلی و پیش از جنگ روسیه علیه اوکراین آغاز شد.
ریشه‌های این بی‌اعتمادی را باید در دوران جنگ‌های پیش‌دستانه دولت جرج بوش پسر جست‌وجو کرد؛ زمانی که آمریکا با شعار «جنگ جهانی علیه تروریسم» وارد افغانستان و سپس عراق شد. نتیجه این مداخلات فاجعه‌بار، نه امنیت، بلکه بی‌ثباتی عمیق و از هم‌گسیختگی نظم منطقه‌ای بود. همین تجربه تلخ موجب شد کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به سمت تنوع‌بخشی به گزینه‌های امنیتی خود حرکت کنند و برای نخستین بار، به طور جدی به اتکا بر ظرفیت‌های بومی و ائتلاف‌های جدید فرامنطقه‌ای برای افزایش توان بازدارندگی بیندیشند.
با گذر زمان، این روند به‌جای توقف، تشدید شد. در دوره باراک اوباما، سیاست موسوم به «چرخش به شرق آسیا» با هدف تمرکز بر اقیانوس آرام، عملاً نشانه‌ای از کاهش توجه واشنگتن به خاورمیانه بود. این چرخش حتی با وجود ناکامی نسبی در اجرا پیامی روشن به متحدان عرب مخابره کرد: دوران اتکای مطلق به چتر امنیتی آمریکا رو به پایان است.
در دولت نخست دونالد ترامپ، الگوی تازه‌ای از سیاست خارجی شکل گرفت که بر مبنای «معامله‌گری فردی و فاقد راهبرد جامع» استوار بود. روابط سنتی آمریکا با متحدانش به روابطی مبتنی بر منافع کوتاه‌مدت و فشار مالی تغییر یافت. اوج این رویکرد، ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس ایران در سال ۲۰۲۰ بود؛ اقدامی که پیامدهای منطقه‌ای و بین‌المللی آن، نظم شکننده خاورمیانه را بیش از پیش بی‌ثبات کرد.
اما حتی پیش از آن، بی‌میلی ترامپ برای اطمینان‌بخشی به متحدان عربی خلیج فارس و ناتوانی در اتخاذ مواضع بازدارنده علیه ایران نشانه‌ای از فرسایش قدرت بازدارندگی آمریکا بود. نقطه اوج این روند در سپتامبر ۲۰۱۹ رقم خورد، زمانی که حملات پهپادی و موشکی ساخت ایران به تأسیسات نفتی آرامکو در بقیق و خریص عربستان بدون هیچ واکنش قاطع آمریکایی باقی ماند؛ لحظه‌ای که بسیاری از پایتخت‌های عربی آن را «نقطه عطف در افول اعتماد به واشنگتن» توصیف کردند. علاوه بر این، فشارهای شدید اسرائیل بر دولت ترامپ برای خروج از توافق هسته‌ای ایران در مه ۲۰۱۸ آخرین امیدها به حفظ چارچوب همکاری چندجانبه را از میان برد.
شکاف تاریخی در اتحاد آمریکا و اعراب؛ قطر، نماد خشم خاورمیانه
دور دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، به یکی از پرتنش‌ترین و خطرناک‌ترین مقاطع روابط ایران و آمریکا در دهه‌های اخیر تبدیل شد. در ژوئن ۲۰۲۵، واشنگتن در هماهنگی کامل با اسرائیل، دست به حملات مستقیم علیه تأسیسات هسته‌ای ایران زد که این نخستین اقدام نظامی آشکار آمریکا در داخل خاک ایران است. این عملیات بی‌سابقه، موازنه شکننده میان تهران و غرب را فرو ریخت و ایران را به واکنشی تلافی‌جویانه واداشت.
در اقدامی که پیامدهای ژئوپلیتیکی گسترده‌ای در پی داشت، ایران برای نخستین بار پایگاه نظامی العُدید آمریکا در قطر را هدف حمله قرار داد؛ اقدامی که از نظر سیاسی، نقض حاکمیت قطر و حمله مستقیم به خاک کشوری ثالث تلقی شد. این حمله نه‌تنها معادلات نظامی منطقه را دگرگون کرد، بلکه پیام آشکاری به واشنگتن و متحدانش بود: دوران بازدارندگی یک‌سویه به پایان رسیده است.
اما خطرناک‌ترین مرحله از تشدید بحران، زمانی رقم خورد که ترامپ به اسرائیل مجوز تغییر قواعد درگیری را داد. در پی این مجوز، جنگنده‌های اسرائیلی در اقدامی بی‌سابقه، محل اقامت رهبران جنبش حماس در دوحه را هدف قرار دادند و در تلاشی نافرجام تلاش کردند خلیل الحیّه، از چهره‌های ارشد این جنبش و چند عضو دیگر را ترور کنند؛ در حالی که آنان سرگرم بررسی طرح آتش‌بس پیشنهادی ترامپ برای پایان «جنگ نابودی اسرائیل علیه غزه» بودند.
این حمله، که آشکارا علیه متحد و واسطه واشنگتن یعنی قطر انجام شد، موجی از خشم و محکومیت را در سراسر جهان عرب و اسلام برانگیخت. امیر قطر و نخست‌وزیر این کشور، اقدام اسرائیل را «تروریسم دولتی» توصیف کردند. در پی آن، نشست فوق‌العاده‌ای با حضور رهبران عربی و اسلامی در دوحه برگزار شد که در آن، شرکت‌کنندگان با حمایت قاطع از قطر، تجاوز اسرائیل را به‌شدت محکوم کردند.
سیاست‌های ترامپ در دومین دوره ریاستش، نه‌تنها هیچ اعتمادی بازسازی نکرد، بلکه شکاف میان آمریکا و متحدان سنتی‌اش را به عمیق‌ترین سطح تاریخی رساند. نبود استراتژی منسجم، عدم تعهد امنیتی و حمایت بی‌قید و شرط از جنگ اسرائیل علیه غزه، چهره‌ای از واشنگتن ترسیم کرد که دیگر در منطقه به‌عنوان شریک قابل اعتماد شناخته نمی‌شود. در اوج این بحران، اظهارنظر تند امیر قطر در نشست دوحه و سپس در مجمع عمومی سازمان ملل، بازتابی جهانی یافت. او با لحنی تلخ و طعنه‌آمیز گفت: «به دیدار ما می‌آیند، سپس ما را بمباران می‌کنند.» این جمله کوتاه، به شعار نارضایتی جهان عرب از رفتار متناقض و سیاست‌های پرریسک واشنگتن تبدیل شد.
فرمان امنیتی ترامپ برای قطر؛ آغاز فصلی جدید از وابستگی و بی‌اعتمادی
در پی صدور فرمان اجرایی رئیس‌جمهور دونالد ترامپ برای تضمین امنیت قطر در برابر هرگونه حمله خارجی و تعهد او به جلوگیری از تکرار تجاوز و همچنین تماس تلفنی عذرخواهانه بنیامین نتانیاهو از کاخ سفید به درخواست مستقیم ترامپ، مناسبات امنیتی در خلیج فارس وارد مرحله‌ای تازه شده است. دیدار غافلگیرکننده ترامپ با شیخ تمیم بن حمد آل‌ثانی در فرودگاه بین‌المللی حمد در دوحه در مسیر سفر آسیایی او به مالزی، ژاپن و کره جنوبی به‌رغم جلوه‌ ظاهری‌اش از حمایت واشنگتن، موجب طرح پرسش‌های بنیادینی درباره حدود و دوام این وابستگی امنیتی شده است.
در واقع، اتکای بیش از اندازه به آمریکا در تأمین امنیت منطقه، نگرانی‌هایی فزاینده را در میان نخبگان سیاسی و امنیتی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس برانگیخته است. بسیاری از تحلیلگران اکنون بر این باورند که دوران وابستگی مطلق به چتر امنیتی واشنگتن به سر آمده و نیاز به بازآرایی عمیق در معماری دفاعی منطقه احساس می‌شود. این تحول مستلزم رویکردی راهبردی برای تنوع‌بخشی به ابزارهای امنیتی و تقویت ظرفیت‌های دفاعی مشترک از طریق ائتلاف‌های چندجانبه و شبکه‌ای از شرکا در حوزه‌های نظامی، اقتصادی، امنیت انرژی و سرمایه‌گذاری است؛ مسیری که می‌تواند به تدریج توازن قدرت را از انحصار آمریکا خارج سازد.
در این میان، نقش چین به عنوان شریک تجاری نخست کشورهای شورای همکاری و ایران، بیش از پیش برجسته شده است. پکن اکنون نه تنها در عرصه تجارت و انرژی، بلکه در حوزه همکاری‌های امنیتی نیز به بازیگری تعیین‌کننده تبدیل می‌شود. نمونه روشن این روند، امضای توافق‌نامه همکاری امنیتی میان عربستان سعودی و پاکستان پس از حمله اسرائیل به قطر در سپتامبر گذشته است؛ توافقی که به‌زعم بسیاری از ناظران، نشانه‌ای از آغاز عصر جدیدی در معادلات امنیتی منطقه تلقی می‌شود.
با این حال، در حالی که ترامپ همچنان با صدور فرمان اجرایی خود به قطر و سایر شرکای عربی حاشیه خلیج فارس اطمینان خاطر می‌دهد، گمانه‌زنی‌ها درباره احتمال امضای توافق امنیتی میان عربستان سعودی و ایالات متحده در جریان سفر پیش‌روی ولیعهد محمد بن سلمان به واشنگتن افزایش یافته است. در همین حال، رئیس‌جمهور آمریکا در گفت‌وگویی با مجله «تایم» از خوش‌بینی خود نسبت به عادی‌سازی روابط میان ریاض و تل‌آویو سخن گفته است؛ هرچند او و معاونش نیز از نقض مکرر آتش‌بس توسط اسرائیل و کشته شدن بیش از صد فلسطینی در نوار غزه ابراز نگرانی کرده‌اند.
افول اعتماد به واشنگتن و شکل‌گیری موازنه‌های نوین امنیتی در خلیج فارس
با وجود فرمان‌ها و وعده‌های پرطمطراق رئیس‌جمهور ترامپ برای تضمین امنیت متحدان عربی خلیج فارس، روند بی‌اعتمادی به تکیه بر دولت او در تأمین امنیت منطقه رو به گسترش است. این تزلزل در اعتماد، کشورهای حوزه خلیج فارس را به سوی بازآرایی عمیق در ساختار ائتلاف‌های امنیتی و تنوع‌بخشی به شرکای خود سوق داده است. در نتیجه، همکاری‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی جدیدی با قدرت‌هایی چون پاکستان، روسیه، چین و ترکیه در حال شکل‌گیری است؛ همکاری‌هایی که هدفشان توزیع ریسک‌ها، افزایش استقلال تصمیم‌گیری و کاهش وابستگی به یک قدرت واحد است.
با این حال، این ائتلاف‌های نوظهور به‌منزله جایگزینی برای روابط تاریخی با ایالات متحده نیستند. کشورهای عربی خلیج فارس همچنان در چارچوب منافع متقابل، هماهنگی‌های راهبردی خود با واشنگتن را حفظ می‌کنند. با این وجود، این تغییر مسیر به‌وضوح پیامدهای ژرفی برای آینده روابط خلیج فارس و آمریکا خواهد داشت، زیرا ترامپ نسبت به هرگونه نقش‌آفرینی قدرت‌های رقیب به‌ویژه روسیه و چین  در منطقه، واکنشی تند و حساس نشان داده و آن را تهدیدی برای نفوذ و منافع ایالات متحده می‌داند.
سیاست‌های ترامپ در دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش، به‌ویژه ناتوانی در ایفای نقش میانجی در بحران خلیج (۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱) میان عربستان سعودی، امارات، بحرین و مصر در برابر قطر، نه‌تنها به حل اختلافات کمکی نکرد بلکه خود بخشی از بحران شد. همین ناکامی‌ها موجب شد تا سطح بی‌اعتمادی به متحد آمریکایی افزایش یافته و ثبات منطقه‌ای تضعیف شود.
در دوره دوم ریاست‌جمهوری ترامپ نیز او نتوانست راهبردی روشن برای ایجاد اعتماد و تعهد امنیتی پایدار میان متحدانش ارائه دهد. سیاست‌های تهاجمی و تصمیمات پرمناقشه او از حمایت کامل از جنگ نسل‌کُش اسرائیل علیه غزه گرفته تا مشارکت در حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران، حمله تلافی‌جویانه موشکی ایران به پایگاه العدید و نهایتاً اجازه به اسرائیل برای بمباران دوحه با هدف ترور رهبران حماس همگی به تشدید شکاف‌ها و افزایش تنش‌های امنیتی در منطقه انجامید.

 

ارسال دیدگاه شما

عنوان صفحه‌ها
30 شماره آخر
بالای صفحه